حضرت امام که در 13 آبان تبعید شدند ما در موتلفه قصد برپایی یک مراسم اعتراض داشتیم ولی در هر مسجدی میخواستیم مراسم برگزار کنیم ممنوع بود. بالاخره در مسجد سید عزیزالله خدمت آیتالله العظمی آقای خوانساری بزرگ رسیدیم ایشان با شرط عدم تداخل با نماز اجازه فرمودند و گفتند: اگر بخواهید من هم بیایم، میآیم.
مرحوم احمد شهاب - حضرت امام که در 13 آبان تبعید شدند ما در موتلفه قصد برپایی یک مراسم اعتراض داشتیم ولی در هر مسجدی میخواستیم مراسم برگزار کنیم ممنوع بود. بالاخره در مسجد سید عزیزالله خدمت آیتالله العظمی آقای خوانساری بزرگ رسیدیم ایشان با شرط عدم تداخل با نماز اجازه فرمودند و گفتند: اگر بخواهید من هم بیایم، میآیم.
برنامه مسجد سید عزیزالله در روز 21 آذر که روز آزادسازی آذربایجان بود، اجرا میشد و در این روز شاه از نیروهای نظامی سان میدید و کسی این طرف نمیآمد. برنامهمان این بود که اگر درب مسجد سید عزیزالله را ببندند، ما به بازار میرویم و مغازههایی را که پس از پانزده خرداد درشان را گل گرفته و بسته بودند، باز میکنیم و چند دکان متعلق به یهودیها را هم آتش میزنیم. اما دیدیم در مسجد سید عزیزالله باز است. مراسم تشکیل شد و یکی از برادران صحبت کردند. پس از سخنرانی قطعنامهای خوانده شد که به رژیم اخطار کرد اگر چنانچه تا چهل روز دیگر جوابی درباره امام داده نشود ما کاری که وظیفه الهی است انجام میدهیم و از راه غیر قانونی با دولت روبرو میشویم. قطعنامه به این ترتیب تهیه شد و در مراسمی که شاه ملعون در ایوان شهرداری ایستاده بود و سان میدید، تراکتهایی پخش شد. مفاد قطعنامه بعد از چهل روز اجرا شد و حسنعلی منصور به دست توانای موتلفه اسلامی در جلوی مجلس، اعدام انقلابی شد.
نکته خیلی مهم این است که پس از تبعید امام، بازار بسته نشد؛ در حالی که یک سال قبل که امام راگرفته و به زندان برده بودند، بازار تعطیل شده بود. لذا ما بلافاصله درصدد تحقیق برآمدیم و متوجه شدیم که بعضی از آقایان و رؤسای اصناف در جایی جمع شده بودند و پهلوانی، معاون سرهنگ صدارت در ساواک، بازار را دعوت کرده و قول گرفتند که ما رؤسای اصناف سعی میکنیم بازار بسته نشود و در مقابل به هشتاد نفر از ما تذکره زیارت قبر امام حسین(ع) را بدهید. لذا بازار در آن روز باز بود. من و شهید عراقی و بعضی از برادرانمان درصدد بودیم که چه کار کنیم؟ بلافاصله شبانه به منزل شهید عراقی رفتیم. حمید ایپکچی بود، آقای عسگراولادی و برخی از برادران که الان درست در نظرم نیست، هم بودند. در آنجا با ریگ و باروت و گلیسیرین حدود 100 تا 150 بمب کوچک ساختیم و فردای آن روز به بازار آمدیم و بین اعضای موتلفه تقسیم کردیم که سر ساعت ده صبح عمل کنیم. سر ساعت ده، اینها را به طرف دیوارهای مغازهها در بازار پرتاب کردیم. بمبها صدای عجیبی میداد و دود عجیبی نیز برپا میشد. بازار به کلی بسته شد و تمام مغازهدارها رفتند. ساواک و شهربانی به بازار آمدند. دو مرتبه بمبها به طرف آنها پرتاب شد. فردای آن روز که کماندوها به بازار آمدند تا بازار را باز کنند، برخی از بازاریان که از طرفداران موتلفه بودند، گفتند: «ما امنیت جانی نداریم چون با بمب ما را میکشند» و بازار را باز نکردند. دولت که درصدد بازگشایی بازار بود، زحمت زیادی کشید و تهدید و ارعاب کرد تا بازار را باز کنند؛ ولی بازاریان باز نمیکردند. برخی از مغازهها را که شناسایی کرده بودند از بچه مسلمانها بوده و خیلی فعالند، دکانهایشان را تیغه کرده بودند. از جمله چهارده یا پانزده مغازه در بازار بزازها و چند مغازه در بازار دروازه رابه کلی تیغه کردند. پس از رفتن مأمورین، هر کس میخواست به تیغهها دست بزند دستگیر میشد. 21 آذر، قطعنامه خوانده شد. نه روز بعد، آخر آذر بود و یک ماه هم دی، میشود سی و نه روز؛ یک روز هم اول بهمن، میشود چهل روز. در قطعنامه هم گفتیم چهل روز بعد دست به عملی میزنیم که مسئولیت آن با خودتان است. روز اول بهمن منصور زده شد.
برنامه مسجد سید عزیزالله در روز 21 آذر که روز آزادسازی آذربایجان بود، اجرا میشد و در این روز شاه از نیروهای نظامی سان میدید و کسی این طرف نمیآمد. برنامهمان این بود که اگر درب مسجد سید عزیزالله را ببندند، ما به بازار میرویم و مغازههایی را که پس از پانزده خرداد درشان را گل گرفته و بسته بودند، باز میکنیم و چند دکان متعلق به یهودیها را هم آتش میزنیم. اما دیدیم در مسجد سید عزیزالله باز است. مراسم تشکیل شد و یکی از برادران صحبت کردند. پس از سخنرانی قطعنامهای خوانده شد که به رژیم اخطار کرد اگر چنانچه تا چهل روز دیگر جوابی درباره امام داده نشود ما کاری که وظیفه الهی است انجام میدهیم و از راه غیر قانونی با دولت روبرو میشویم. قطعنامه به این ترتیب تهیه شد و در مراسمی که شاه ملعون در ایوان شهرداری ایستاده بود و سان میدید، تراکتهایی پخش شد. مفاد قطعنامه بعد از چهل روز اجرا شد و حسنعلی منصور به دست توانای موتلفه اسلامی در جلوی مجلس، اعدام انقلابی شد.
نکته خیلی مهم این است که پس از تبعید امام، بازار بسته نشد؛ در حالی که یک سال قبل که امام راگرفته و به زندان برده بودند، بازار تعطیل شده بود. لذا ما بلافاصله درصدد تحقیق برآمدیم و متوجه شدیم که بعضی از آقایان و رؤسای اصناف در جایی جمع شده بودند و پهلوانی، معاون سرهنگ صدارت در ساواک، بازار را دعوت کرده و قول گرفتند که ما رؤسای اصناف سعی میکنیم بازار بسته نشود و در مقابل به هشتاد نفر از ما تذکره زیارت قبر امام حسین(ع) را بدهید. لذا بازار در آن روز باز بود. من و شهید عراقی و بعضی از برادرانمان درصدد بودیم که چه کار کنیم؟ بلافاصله شبانه به منزل شهید عراقی رفتیم. حمید ایپکچی بود، آقای عسگراولادی و برخی از برادران که الان درست در نظرم نیست، هم بودند. در آنجا با ریگ و باروت و گلیسیرین حدود 100 تا 150 بمب کوچک ساختیم و فردای آن روز به بازار آمدیم و بین اعضای موتلفه تقسیم کردیم که سر ساعت ده صبح عمل کنیم. سر ساعت ده، اینها را به طرف دیوارهای مغازهها در بازار پرتاب کردیم. بمبها صدای عجیبی میداد و دود عجیبی نیز برپا میشد. بازار به کلی بسته شد و تمام مغازهدارها رفتند. ساواک و شهربانی به بازار آمدند. دو مرتبه بمبها به طرف آنها پرتاب شد. فردای آن روز که کماندوها به بازار آمدند تا بازار را باز کنند، برخی از بازاریان که از طرفداران موتلفه بودند، گفتند: «ما امنیت جانی نداریم چون با بمب ما را میکشند» و بازار را باز نکردند. دولت که درصدد بازگشایی بازار بود، زحمت زیادی کشید و تهدید و ارعاب کرد تا بازار را باز کنند؛ ولی بازاریان باز نمیکردند. برخی از مغازهها را که شناسایی کرده بودند از بچه مسلمانها بوده و خیلی فعالند، دکانهایشان را تیغه کرده بودند. از جمله چهارده یا پانزده مغازه در بازار بزازها و چند مغازه در بازار دروازه رابه کلی تیغه کردند. پس از رفتن مأمورین، هر کس میخواست به تیغهها دست بزند دستگیر میشد. 21 آذر، قطعنامه خوانده شد. نه روز بعد، آخر آذر بود و یک ماه هم دی، میشود سی و نه روز؛ یک روز هم اول بهمن، میشود چهل روز. در قطعنامه هم گفتیم چهل روز بعد دست به عملی میزنیم که مسئولیت آن با خودتان است. روز اول بهمن منصور زده شد.