نگاه

تاریخ شفاهی ساواک می گفت عامل اصلی قتل منصور بهشتی است

ایشان همیشه دلش می‌خواست بین مردم و با مردم باشد ، هیچ وقت راحت طلب نبود که بخواهد زندگی راحتی داشته باشد .
همسر شهید مظلوم دکتر بهشتی- موقعی که امام به ترکیه تبعید شدند مأمورین آمدند و ریختند در منزلمان و یک مدرسه دین و دانش که ایشان تأسیس کرده بود و مدرسه حقانی هم که زیر نظر ایشان بود و ایشان سرپرست آنجا بود را از ما گرفتند و بعد ما را به تهران تبعید کردند بدون حقوق و هر چیز . ما یک سال و نیم آنجا بودیم و در آن یک سال و نیم هم خیلی رنج بردیم . البته باید خدمتتان عرض کنم در طول این 12 سالی که ما در قم بودیم منزل از خودمان نداشتیم و همیشه یک یا دو اتاق اجاره میکردیم ، زندگی ما زندگی ساده طلبگی بود، هیچ تشریفات و این چیزها هم نبود . بعد از اینکه ما را به تهران تبعید کردند مردم برای ما منزلی گرفتند حدود امیریه ، ما آنجا بودیم تا اینکه از طرف چهار مرجع تقلید آقا را دعوت کردند برای مرکز اسلامی هامبورگ ، آنجا یک مسجدی بود که بنیانگذارش آیت الله بروجردی بودند و آقای محققی هم بهعنوان یک امام آنجا بود ولی ایشان این اسکلت را بجا گذاشته و بیرون آمده بودند . البته آن موقع ، زمان قتل منصور هم بود و از طرف ساواک خیلی فشار به ما میآوردند و میگفتند این ( شهید دکتربهشتی ) عامل اصلی ترور منصور بوده است . این به این علت بود که ایشان جلسات مختلف با همه کسانی که برای نهضت کار میکردند تشکیل میدادند ، این بود که بیشتر از چشم ایشان میدیدند ، این آقایان چون واقعاً علاقمند بودند به آقای بهشتی، ایشان را نامزدش کردند و فوراً روانه آلمانش کردند بدون اینکه شاه اصلاً بگذارد ایشان برود ، بدون اینکه ویزایی بگیرد ، یا اینکه پاسپورتی بگیرد ایشان را روانه کردند به هامبورگ. بعد از اینکه ایشان تشریف بردند به هامبورگ ما اینجا بودیم تا ایشان آنجا یک خانه و زندگی برای ما تهیه کنند و بعد ما برویم . تا چهار ماه ساواک نگذاشت ما برویم، بالاخره با چه سختیها و مشکلاتی آقای خوانساری هر طوری بود، ما را روانه کردند . تا 5 سال ایشان انجمن اسلامی دانشجویان آنجا را به عهده گرفت و مرتب سمینارهایی تشکیل میداد .

دانشجویان را به مسجد دعوت میکرد ، آنها را به راهشان میآورد ( چون یک عده آدمهای ناآگاهی به عنوان انجمن اسلامی آنجا بودند ) و بالاخره مسجد را تمام کرد . جلوتر از اینکه مسجد تمام شود ما سه اتاق داشتیم یک اتاقش را ما مینشستیم و دو اتاقش تعلق داشت به انجمن اسلامی ایرانیان در هامبورگ .
ایشان این اسم را برداشت و آنجا را به اسم «مرکز اسلامی در هامبورگ» درآورد، چون ایرانی که نوشته بودند کسی زیاد نمی
آمد ولی موقعی که مرکز اسلامی شد مرتب از تمام دنیا به آنجا مراجعه میکردند ، اولین نماز عید قربان که در آلمان خوانده شد و خیلی هم برای آلمانیها عجیب بود که به امامت ایشان خوانده شد و تقریباً سه هزار نفر در این نماز شرکت کردند و این اولین نماز با این همه جمعیت بود که در آنجا برگزار میشد .
... منزل که می
آمد همیشه بحث بود و کتاب و مطالعه دور هم مینشستیم و روی یک کتابی ، روی یک مطلبی با هم بحث میکردیم، زندگی ما سرتاسر این بود . حساب این نبود که کسی بیاید دور هم جمع بشوند ، دروغ بگویند ، بخندند و یا غیبت کنند ، حتی حاضر نمیشد کوچکترین حرفی پشت سر همین بنیصدر یا دشمنهای دیگرش بزند. اگر کوچکترین حرفی هم زده میشد فوراً ایشان ناراحت میشد اخم میکرد و میگفت حرف دیگر نداریم بزنیم؟ ! اگر حرفی نداریم برویم دنبال کار و مطالعه . من راضی نیستم حرف هیچکس را بزنید. شما بجای اینکه بنشینید پشت سر این یا آن حرف بزنید ، بگویید خدا به راه راست هدایتش کند ، با وجود اینکه اینها این همه دشنام میدادند ، این همه حرف به ایشان میزدند اصلاً هیچ وقت قلبش ، وجدانش قبول نمیکرد که کسی بنشیند پشت سر آنها حرف بزند .
ایشان همیشه دلش می
خواست بین مردم و با مردم باشد ، هیچ وقت راحت طلب نبود که بخواهد زندگی راحتی داشته باشد .
همیشه فکر مستضعفین بود و تا موقعی که از دنیا رفت حامی ضعفا و بیچاره
ها بود  اصلاً یک اخلاق نمونهای داشت که هر ساعتی که در زندگی فکر میکنم ، میبینم عجب چیزی از دست ما رفت و ماقدرش را ندانستیم و واقعاً حیف شد نه فقط برای من حیف شد بلکه برای مردم هم حیف شد .

https://shoma-weekly.ir/frVFqW