نگاه

بی نشان

آخرین زخمش را در تاریک و روشنی عملیات بدر در آن سوی آب های مجنون در شرق دجله دیدم. به اصرار نیروهای تعاون و دوستانش جهت مداوای به عقب فرستاده شد. اما در این فاصله و در جنگ و نبرد، هیچ کس آخرین زخمش را ندید. نه به عقب رسید و نه در جلو خبری از او بود. در هیچ کجای جبهه نشانی از پیکر مجروحش یافت نشد.
سیدپیمان عبدمنافی- غروب بود. صدای خنده بچه ها فضای چادر را پر کرد. یکی از سربازها با اصرار از حسن خواست دفعات مجروحیتش را برای تازه واردها بگوید. حسن با خنده نگاهی به بدنش انداخت و گفت: «پای راستم در بیت المقدس، دستم در فتح المبین، زانوم در زید، سر در کوشک، ابرو در طریق القدس، کمر در خیبر و... » تمام مجروحیت هایش را به خاطر داشت.

آخرین زخمش را در تاریک و روشنی عملیات بدر در آن سوی آب های مجنون در شرق دجله دیدم. به اصرار نیروهای تعاون و دوستانش جهت مداوای به عقب فرستاده شد. اما در این فاصله و در جنگ و نبرد، هیچ کس آخرین زخمش را ندید. نه به عقب رسید و نه در جلو خبری از او بود. در هیچ کجای جبهه نشانی از پیکر مجروحش یافت نشد.
حسن مفقود شد. شاید هم چون خوب ترین خوبان همانند جعفر طیار، ادریس پیامبر (ص) به آسمان رفت. شهیدحسن انبری با لبخند همیشگی اش ما را ترک کرد.

 

https://shoma-weekly.ir/NW8L4q