این رقابت از یک سو سبب آشکار شدن مشکلات و نقد درون گفتمانی اضلاع اصولگرایی بر یکدیگر گردید- که البته خود خمیرمایه رشد است - و از سوی دیگر سبب ایجاد کدورت و رنجشهایی شد که به مثابه یک تهدید جدی در راه همسنگری مجدد برابر دشمنان اصول انقلاب در جنگ نرم پایان نیافته، خودنمایی میکند.
شاید بتوان برآورد از رقیب را اصلیترین عامل در میزان پذیرش وحدت یا ائتلاف در رقابتهای سیاسی دانست. اینک مقابل اصولگرایان دو جریان مشهود است. نخست اصلاحطلبانی که روی انتخابات مجلس آینده و نیز مجلس خبرگان تمرکز دارند. گروهی که در تشکیل سازمان رأی، موج سازی و جنگ روانی، بروز رفتار تشکیلاتی و... کارنامه قابل توجهی دارند و اگرچه افتادن به وادی «افراط»، عدم مرزبندی با دشمنان انقلاب و منفعل گشتن از جنگ روانی خودساخته سبب انزوای اجتماعی آنها شد؛ اما با کاتالیزور دولت اعتدال برای بازگشت به سپهر سیاسی کشور تلاش میکنند؛ تلاشی که ابعاد مختلف آن کاملا بروز و ظهور یافته است.
مدعیان گفتمان «اعتدال» نیز که سالها سودای جریان سوم بودن داشتند، با داشتن کرسیهایی در قدرت مستقر فعلی، در پی تضمین قدرت آینده هستند. در کنار امکاناتی که به صورت طبیعی در خدمت این جریان است، نگاهی به نتایج انتخاباتهای گذشته مجالس نشان میدهد، موج انتخابات ریاست جمهوری تا اولین انتخابات مجلس هنوز میرا نگشته و تاثیر گذار است.
هر چند احتمال وحدت میان این دو جریان خالی از قوت نیست؛ اما دورنمای آن نیز چندان تحقق یافتنی به نظر نمیرسد. مرور گذشتهها نشان میدهد که توهم ناشی از غرور پیروزی و برآورد غلط از ریشه آرای مردم نیرویی قوی در ایجاد واگرایی است.
رقابت احتمالی این دو جریان و خرده جریانات داخل آنها بزرگترین فرصت اصولگرایان است. زیرا سبد رأی این دو جریان دارای همپوشانی گستردهای است و در رقابتهای نزدیک منطقهای، احتمال توفیق اصولگرایان را افزون میسازد. اما در صورت ائتلاف بر روی یک نامزد، موجب تجمیع امکانات حمایتی شده و کار را دشوارتر خواهد ساخت.
به نظر میرسد تصویر به دست آمده از این چشمانداز، حداقل موجب تردید اصولگرایان در حضور مستقل گردیده است و «ضرورت وحدت» بار دیگر در گوشه ذهنها حاضر شده است. اما گویا این حس هنوز تا آستانه لازم برای رهایی از «من»ها فاصله دارد. خاصه آنکه برخی ارکان وحدت ساز در میان اصولگرایان فاقد شرایط گذشتهاند و سایه تردید نسبت به مرکز ثقل وحدت موجب هراس از نزدیک شدن به همگرایی گشته است.
باید برای غلبه زودتر بر این هراس چارهای اندیشید. اگر روزگاری از مدلهای قبلی به سوی «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب» عبور شد تا وحدت محقق گردد؛ شاید امروز نیز نیازمند تغییر روش در نشستن بر صندلیهای حاضر گرد میز وحدت هستیم؛ روشی که بر اساس بدیهیات اصولگرایی «سهم خواهی» در آن راهی نداشته باشد و محوریت نهاد روحانیت نخ تسبیح آن بماند.
اگر این منطق مقبول افتد، باید اضلاع اصولگرایی به جای حرکت بر مسیرهای جداگانه با برافراشتن تابلوی «وحدت»؛ دغدغه مسیری با مقصد مشترک را دنبال کنند. با در نظر گرفتن زمان لازم برای بازنگری و آسیبشناسی گفتمان و عملکرد گذشته و نیز تدوین برنامه مشترک برای آینده؛ شاید بتوان گفت برای مهندسی این دستگاه وحدت ساز نیز، زمان زیادی باقی نیست.