نگاه

اولین روز همچون اولین گلوله

همان طور که مؤتلفه این افتخار را داشت که در نهضت امام اولین گلوله را به سمت امریکا، استکبار و حلقوم کسی که به مرجعیت و رهبری انقلاب اهانت کرده بود، شلیک کند، در جنگ هم این افتخار را داشتند که در اولین روزهای جنگ حضور فعال داشته باشند. حضوری که سرنوشتساز بود و این تعداد کم در جبهه گیلانغرب اقدام شجاعانهای را انجام دادند و در همان روز اول ـ31 شهریور یا یک مهرـ سه شهید دادیم: شهیدان مرادی، پیرمرادی و مقدم. این سه شهید در کانالی سنگر گرفته بودند تا با آر.پی.جیشان به عراقیها شلیک کنند که گلوله توپی به محل سنگر این سه شهید شلیک شد.
محمد قاسم امانی در کنار شهید حسن امانیمحمد قاسم امانی- آموزش‌های نظامی ما همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد. این آموزش‌ها که از زمان اوجگیری انقلاب آغاز شده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم به شکل جدی‌تر دنبال شد. ما هر هفته با عده‌ای از دوستان و مرتبطین با حزب مؤتلفه به تپه‌های مسگرآباد می‌رفتیم و‌‌ همان جا مشغول آموزش نظامی می‌شدیم. چرا که از‌‌ همان زمان‌ها حس می‌کردیم که ممکن است اتفاقاتی می‌افتد که نیاز به این گونه آموزش‌ها باشد.
بعد از مدتی این تمرینات توسط مرحوم حاج احمد قدیریان شکل سازمان یافته تری یافت و به شکلی شد که قبل از تشکیل بسیج و حتی سازماندهی سپاه، از یک رده بندی و سیستم بسیار کامل نظامی برخوردار شد. گاهی افراد بسیار جوان مثل اینجانب که حدود 17 – 18 سال داشتم مسئول آموزش یک گروه بودیم و مسائل تئوری در خانه ها یا سالن های دانشگاه ها تدریس می شد. بعنوان مثال خود من جلسات تئوری در دانشگاه شریف و برای تعداد زیادی دانشجو داشتم که حتی مجبور بودم اسلحه را درون گونی گذاشته با اتوبوس به محل حمل کنم. با نهایت کمبود امکانات شروع کردیم و در میدان تیر تلو حتی اردوهای شبانه و ... برگزار نمودیم.
در اواخر شهریور ماه خبرهایی از تجاوزات نظامی پراکنده عراق می رسید که از نیروها ثبت نام شد و دقیقا 72 نفر در یک تشکیلات منظم آموزش دیده آماده شد. شبی که می خواستیم از مقر کمیته امداد در بهارستان به پادگان ولی عصر حرکت کنیم، شعارهایی سر می دادیم که مورد توجه مردم تهران قرار گرفت. اعزام ما به باختران (کرمانشاه) بود که دقیقا مصادف شد با اولین روز جنگ ، حمله عراق به مخازن نفتی باختران و سقوط قصر شیرین؛ لذا ما در یک گروه 21 نفره با یک آمبولانس به سوی گیلانغرب اعزام شدیم.
وقتی وارد گیلانغرب شدیم دیدیم مردم این شهر را تخلیه کرده و به کوهستان‌های اطراف رفته‌اند، خبرهایی در شهر شایع شده بود که در قصرشیرین چه جنایاتی اتفاق افتاده است. مردم اکثراً شهر را خالی کرده بودند. خیلی وضع غریبی بود. دمدمای صبح روی پشت‌بام سپاه نمازمان را خواندیم، تعدادی اسلحه به ما داده بودند، که در لوله‌هایشان گریس بود و قابل استفاده نبود. در فکر این بودیم چگونه مقابله کنیم، کجا برویم، چه کار بکنیم؟ منظره‌ها هم وحشتناک بود. از آنجا به جاده‌ای مشرف بودیم که یک ماشین آریا با زن و بچه و وسایل از سمت قصرشیرین می‌آمد، تانک‌ها به این ماشین رسیدند و با تانک آن قدر از روی ماشین رفته بودند که ماشین را له کرده بودند و ماشین با خاک یکسان شده بود.
افرادی هم که در ماشین بودند همگی کشته شدند. تعدادی از اسلحه‌های قابل استفاده را برداشتیم و از طریق کوه پیاده به سمت قصرشیرین رفتیم. در واقع ارتش عراق را دور زده و پشت آن‌ها رفته بودیم. تعدادی از افراد محلی با اسلحه‌های برنو و سلاح‌های قدیمی که داشتند آنجا بودند. از اینکه ۲۱ نفر نیرو به کمکشان رفته بود به‌شدت هیجان‌زده و خوشحال شده بودند و اینکه عده‌ای برای دفاع از شهر آمده‌اند.
خودشان ده دوازده نفربودند از مرده‌ای‌‌ همان شهر که روزهای اول با اسلحه به کوه پناه برده بودند. مهم‌ترین خاطره‌ای که خیلی جا‌ها هم نقل می‌شود این است که‌‌ همان روز اول، خانمی دو سرباز عراقی را اسیر گرفت. این خانم اولین اسرای جنگ را آن روز گرفته بود که‌‌ همان روز به آنجا آورد و تحویل بچه‌ها داد. ما ۲۱ نفر به سه گروه هفت نفری تقسیم شدیم تا از سه محور برویم و با یک لشکر عراقی مجهز به مهمات مقابله کنیم! به نظر ما معجزه بزرگی اتفاق افتاد و اولی آن هم این بود که خداوند در دل این نیرو‌ها قدرتی را قرار داده بود که هیچ ترسی نداشتند و در لحظات اولیه صبح اتفاقاتی افتاد که فکر نمی‌کنم کار بشر بود. یکی اینکه یکی از ماشین‌های مهمات عراقی‌ها در ورودی شهر منفجر شد که وسط ستون‌شان بود و ستون‌شان به هم ریخت و به تبع آن نیرو‌هایشان هم خیلی به هم ریختند. روز دوم یا بعدازظهر‌‌ همان روز اول شهر را ترک کردند و ۲۰، ۳۰ کیلومتر عقب‌تر رفتند و بیرون شهر گیلانغرب موضع‌هایی را برای خودشان قرار دادند و مدت زمان زیادی نتوانستند از آن منطقه پیشروی کنند.
خاطرات از این دوران زیاد است.‌‌ همان طور که مؤتلفه این افتخار را داشت که در نهضت امام اولین گلوله را به سمت امریکا، استکبار و حلقوم کسی که به مرجعیت و رهبری انقلاب اهانت کرده بود، شلیک کند، در جنگ هم این افتخار را داشتند که در اولین روزهای جنگ حضور فعال داشته باشند. حضوری که سرنوشت‌ساز بود و این تعداد کم در جبهه گیلانغرب اقدام شجاعانه‌ای را انجام دادند و در‌‌ همان روز اول ـ۳۱ شهریور یا یک مهرـ سه شهید دادیم: شهیدان مرادی، پیرمرادی و مقدم. این سه شهید در کانالی سنگر گرفته بودند تا با آر. پی. جی‌شان به عراقی‌ها شلیک کنند که گلوله توپی به محل سنگر این سه شهید شلیک شد.
در روزهای فشار بنی صدر بر نیروهای مردمی مدافع که تلاش می کرد دستشان بسته باشد، در آزادسازی سوسنگرد و فردوس و حمیدیه و کرخه فعال بودیم و در روزهایی که اهواز در محاصره بود و صدای عراق با وقاحت می گفت "هنا احواز صوت الجمهوریه العراقیه" در ساخت مانع برای ورود به اهواز و عملیات ایذائی مشارکت داشتیم. در رزوهای سخت سوسنگرد که حضرت آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) خود حاضر شده بودند، شهدایی مثل قدوسی، گل محمدی و ... را تقدیم کردیم تا سرانجام با شکل گیری بسیج ، افراد در این غالب به خدمت ادامه دادند.


https://shoma-weekly.ir/J3OuUK