نگاه

امام گفت مواظب باشید ساواکی ها وحشت نکنند

آیت الله ربانی شیرازی از اتاق امام بیرون آمد و از من پرسید این دستگیرشد ه ها کجا هستند، چون امام به من فرموده که بیایم آنها را دلداری بدهم که وحشت نکنند... .
فضل الله فرخ- پس از فرار شاه در 26 دیماه 57 و شور و شعف بی‌سابقه مردم. یک روز به برادران موتلفه خبر دادند که جلسه فوق‌العاده‌ای تشکیل می‌شود و مطلب مهمی مطرح است. جلسه تشکیل شد پس از آن شهید محلاتی تشریف آورد و فرمود امام تصمیم گرفته‌اند به ایران بیایند و باید مقدمات استقبال و اسکان ایشان را فراهم کنیم. افراد ضمن خوشحالی، نگران مسائل امنیتی و حفظ جان امام شدند و عده‌ای گفتند آمدن امام به ایران خطرناک است زیرا هنوز ارتش شاه در خیابان‌ها مشغول کشتار مردم است و حکومت بختیار هم دیکتاتور مآبانه عمل می‌کند و ... شهید محلاتی فرمود این حرف‌ها و این بحث‌ها را کنار بگذارید امام تصمیم قاطع گرفته که به ایران بیاید و اظهارنظر ما بی‌فایده می‌باشد، شما باید هرچه زودتر مقدمات کار را فراهم کنید و کمیته استقبال را تشکیل دهید و امام هم فرموده برای اینکار سایر گروه‌ها و تشکل‌ها را هم دعوت کنید و محل اسکان هم بالای شهر نباشد و از میدان توپخانه بالاتر نباشد و امام قصد دارند ابتدای ورود به تهران به بهشت‌زهرا قطعه شهدا بروند. سپس این دوستان با جدیت دست به کار شدند و مدرسه رفاه را برای اقامت امام در نظر گرفتند و از سایر انقلابیون و تشکل‌های مسلمان دعوت شد و کمیته استقبال امام تشکیل شد و امکانات لازم فراهم گردید. روزنامه‌ها هم مطلب را نوشتند و موجب شور و شعف مردم گردید و مردم بی‌صبرانه منتظر ورود امام بودند و لحظه‌شماری می‌کردند، اما دولت بختیار به مخالفت پرداخت و حتی گفت ما امنیت امام را به عهده نمی‌گیریم و چند روزی هم فرودگاه را بست. راهپیمایی‌هایی پرشور علیه بختیار و بستن فرودگاه شروع شد و حتی در این مورد شهید و زخمی هم داشتیم. نمونه شعارها این بود (بختیار بختیار نوکر بی‌اختیار- اگر امام فردا نیاد مسلسلا بیرون میاد) سرانجام با فشار گسترده مردم و تحصن شخصیت‌های روحانی در دانشگاه تهران، فرودگاه باز شد. کمیته استقبال امام کار خود را به چند قسمت تقسیم نموده بود: 1- امنیت 2- انتظامات 3- تبلیغات 4- تدارکات و غیره... . علماء و روحانیون بزرگ هم از سراسر کشور آمده بودند و حضور داشتند. بنده در خدمت شهید صادق اسلامی و مرحوم نظران و مرحوم میرزایی در قسمت انتظامات مسئولیت داشتیم و حدود 50هزار نفر نیروی مردمی شناخته شده برای انتظامات از فرودگاه تا بهشت‌زهرا، تدارک دیده شده بود که دارای کارت مخصوص بودند و عده‌ای هم بلندگو دستی داشتند و در کل مسیر حرکت امام تقسیم شده بودند. از سحرگاه تا غروب آن روز ما حضور داشتیم چون وضع شهر از قبل به هم ریخته بود، مردم از چند روز قبل به نظافت خیابان‌های مسیر امام پرداخته بودند و زن و مرد مسیر را آب وجارو می‌کردند و با گل تزئین می‌نمودند. امام با استقبال بی‌سابقه مردم وارد شدند و پس از توقف کوتاهی در فرودگاه عازم بهشت‌زهرا شدند. از روزها قبل در کنار مزار شهدای انقلاب، جایگاه مخصوصی برای امام آماده شده بود و کلیه فضای بهشت‌زهرا صوت‌کشی شده بود. اتومبیل حامل امام که یک اتومبیل بسیار قوی بود در ورودی بهشت‌زهرا بر اثر هجوم جمعیت از کار افتاد و امام را با زحمت تمام توانستند از میان مردم به جایگاه برسانند. سپس امام سخنرانی تاریخی و مهم خود را بیان فرمودند. بر اثر ازدحام جمعیت ناچار شدند امام را با بالگرد از بهشت‌زهرا برگردانند. بالگرد پس از پرواز، در بیمارستان هزار تختخوابی فرود آمد و پزشکان و پرستاران و مریض‌ها پس از خبردار شدن به طرف امام هجوم بردند و سرانجام امام به وسیله ماشین به منزل یکی از نزدیکان تشریف بردند و کمیته استقبال تا ساعت‌ها نگران و بی‌خبر بودند که امام چه شد؟ تا اینکه اواخر شب، انتظار به پایان رسید و امام وارد دبیرستان رفاه گردیدند و از فردای آن روز ملاقات عمومی مردم با امام آغاز گردید، ولی از آنجا که مدرسه رفاه گنجایش جمعیت را نداشت برای ملاقات مردم، مدرسه علوی در نظر گرفته شد که دارای 2 درب بود و مردم از درب خیابان ایران وارد می‌شدند و از درب کوچه دیالمه فعلی خارج می‌شدند. از صبح تا ظهر ملاقات آقایان بود و از بعدازظهر تا شب مخصوص بانوان، ما که مسئولیت انتظامات را داشتیم. از صبح تا ظهر جمعیت آقایان را به خوبی کنترل و مدیریت می‌کردیم، ولی بعدازظهر حضور گسترده بانوان غیرقابل کنترل بود و عده‌ای زیر دست و پا می‌رفتند و عده‌ای بی‌هوش می‌شدند و چادر و روسری از سرشان می‌افتاد و به نظر ما حضور خواهران با آن مشکلات کار درستی نبود لذا بعضی از بزرگان از امام تقاضا کردند که ملاقات خواهران تعطیل شود، امام فرموده بودند: شما خیال کرده‌اید اعلامیه‌های من و شما شاه را بیرون کرده؟ همین‌ها شاه را بیرون کرده‌اند حالا بگوییم اینها نیایند؟ و خلاصه تا آخرین روز اقامت امام، در‌های مدرسه به روی برادران و خواهران باز بود و حتی ظهر امام اجازه بستن درب را نمی‌دادند. فقط یک روز درب بسته شد و آن روزی بود که گروه‌های کمونیست آمده بودند و شعار انحلال ارتش را می‌دادند که امام به آنها اجازه ورود و ملاقات ندادند.
سیل جمعیت از صبح  تا شب از یک درب وارد می‌شد و از درب دیگر خارج می‌شدند. زیاد اتفاق می‌افتاد که افرادی با لباس نظامی به عشق دیدار امام وارد جمعیت می‌شدند. یک روز متوجه شدم دو افسر جوان شهربانی در گوشه نشسته‌اند و با محبت به امام نگاه می‌کنند ولی خجالت می‌کشند که از میان جمعیت به امام نزدیک شوند. بنده برای آنها راه باز کردم و آ‌نها را به  نزدیک امام بردم. امام از بالای پنجره خم شدند و به آنها دست دادند و دست بر سر آنها کشیدند که حالت عجیبی به آنها دست داد و روی زمین نشستند و تا مدتی گریه می‌کردند، بطوریکه آیت‌الله ربانی شیرازی، علماء را از اتاق امام می‌آوردند و آن دو افسر را تماشا می‌کردند. از اینگونه صحنه‌‌ها بسیار داشتیم ولی بعدا متوجه شدیم که رژیم در کوچه خروجی مأمور گمارده که هرکس با لباس نظامی خارج می‌شود دستگیر کنند، ما هم تصمیم گرفتیم به هنگام خروج این افراد با کمک مردم لباس آنها را عوض کنیم. این موضوع را به مردم گفتیم و مردم با کمال میل لباس خود را در اختیار آنان می‌گذاشتند و آنها را خارج و همراهی می‌کردند، اما روز 19 بهمن‌ماه گفته شد که قرار است همافران نیروی هوایی دسته جمعی به ملاقات امام بیایند. اواخر روز بود که جمع کثیری از همافران در صفوف منظم با شور و هیجان زائد‌الوصفی وارد اقامتگاه امام شدند و با شعارهای کوبنده در حالیکه پا به زمین می‌کوبیدند فریاد می‌زدند (ما همه سرباز توئیم خمینی گوش به فرمان توئیم خمینی) امام تشریف آوردند و آنها را مورد لطف مخصوص قرار دادند و شهید محلاتی برای آنها سخنرانی نمود و از آنها تقدیر و تشکر کرد. ضمنا عده‌ای از کارکنان صداوسیما توانسته بودند یک شبکه کوتاه و مدار بسته در اقامتگاه امام راه‌اندازی  کنند که تا خیابان ایران و اطراف آن جواب می‌داد و ملاقات‌ها و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های امام را پخش می‌کرد. شب بیستم بهمن در محل غذاخوری پادگان نیروی هوایی، تصویر امام از تلویزیون پخش شده بود عده‌ای از همافران و پرسنل نیروی هوایی صلوات فرستاده بودند و ابراز احساسات کرده بودند و مورد اعتراض بعضی از فرماند‌‌هان قرار گرفته و کار به درگیری و زدوخورد کشیده شده بود و از نیروهای گارد ضدشورش کمک خواستند و نیروهای گارد برای سرکوب همافران وارد صحنه شدند و پس از اینکه عده‌ای شهید و مجروح گردیدند مردم به کمک افراد نیروی هوایی آمدند. همافران نیروی هوایی درب اسلحه‌خانه را گشودند و حتی عده‌ای از مردم هم مسلح شدند و مقداری اسلحه به دست مردم افتاد و جنگ مسلحانه بین مردم و رژیم به وقوع پیوست و عده‌ای از پرسنل نیروی هوایی به مردم آموزش می‌دادند و قسمتی از خیابان پیروزی سنگربندی شده بود. این مسئله موجب شد که رژیم احساس وحشت کند و دست به اقدامات تندی بزند. لذا روز 21 بهمن در اخبار ساعت 2 اعلان شد که  از ساعت 4 بعدازظهر حکومت نظامی برقرار است و عبور و مرور ممنوع است. خبر، خبر وحشتناکی بود چون سابقه نداشت که ساعت 4 بعدازظهر عبور و مرور ممنوع باشد و خبر از یک توطئه می‌داد. خیابان‌ها و کوچه‌ها حتی خیابان  ایران به سرعت خلوت می‌شد. ما همگی متحیر بودیم و نگران که ممکن است پس از خلوت شدن خیابان ایران، به اقامتگاه امام که اکثر علمای کشور هم در آنجا حضور دارند حمله شود و فاجعه بزرگ به وقوع پیوندد. خیابان ایران که شب و روز مملو از جمعیت بود به سرعت خلوت می‌شد، هرچه سوال می‌کردیم نظر امام چیست؟ گفته می‌شد امام هنوز نظر نداده‌اند. همگی متحیر و نگران بودند که حدود ساعت 3 بعدازظهر امام(ره) پس از اینکه ساعتی را در اتاقشان خلوت کرده بودند فرمودند، حکومت نظامی لغو است و همه مردم به خیابان‌ها بیایند. ما همگی خوشحال شدیم اما نمی‌دانستیم چگونه به مردم خبر دهیم چون مردم رفته بودند و جمعیتی باقی نمانده بود. با مشورت‌هایی‌ که انجام شد قرار شد از چند طریق جهت خبررسانی استفاده شود- اول از طریق همان شبکه کوچک تلویزیونی، دوم به وسیله تلفن‌های زیاد و سوم استفاده از مینی‌بوس‌هایی که آرم مدرسه رفاه و علوی روی آن بود و مجهز به بلندگو بود و برای مردم شناخته شده بود. این سه مورد با جدیت انجام شد و طولی نکشید که ماشین‌های شخصی در حالی‌که مقوایی روی شیشه ماشین‌‌ها نصب کرده بودند که به دست امام خمینی حکومت‌نظامی لغو است با بوق به راه افتادند. در فاصله کوتاهی نه تنها خیابان ایران و اطراف آن، بلکه تمامی خیابان‌ها و کوچه‌های شهر مملو از جمعیت گردید و زن و مرد و کوچک و بزرگ از خانه‌ها بیرون آمدند و تا صبح بیدار بودند و نه تنها نقشه شوم دشمن خنثی شد بلکه مردم بیکار ننشستند و شبانه به کلانتری‌‌ها و پادگان‌ها و مراکز دولتی حمله کردند و مراکز زیادی را  تصرف نمودند و عده زیادی از نیروهای ارتشی و شهربانی یا فرار کردند و یا به مردم پیوستند و بدین‌گونه که (و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین) به کمک پروردگار، زمینه پیروزی 22 بهمن فراهم گردید.
از صبح 22 بهمن وضع شهر تهران دگرگون شده بود. مقدار زیادی اسلحه به دست مردم افتاده بود جنگ و گریز مسلحانه در نقاط مختلف شهر به چشم می خورد. نیروهای رژیم شاه عد ه ای فراری شده و عد ه ای تسلیم و عد ه ای هنوز مقاومت می کردند. مجسمه های شاه پایین کشیده  می شد و عکس های شاه پاره می شد. پادگا ن ها و کلانتر ی ها و ادارات دولتی یکی پس از دیگری سقوط می کرد و به دست مردم می افتاد و عد ه ای هم شهید و مجروح می شدند- مردم عد ه ای از سران و عمال رژیم را دستگیر می کردند و به اقامتگاه امام می آوردند و تحویل می دادند. همچنین اسلحه و وسایلی را که به دست  می آوردند تحویل می دادند بطور یکه اتا ق های مدرسه رفاه پر از دستگیرشدگان شده بود که در میان آنها دانه درشت هایی مانند تیمسار نصیری و رحیمی و سالارجا و هویدا و غیره... وجود داشتند و عد ه ای هم ا ز مامورین و شکنجه گران ساواک بودند. اما امام دستور داده بودند که کسی آنها را اذیت نکند و حتی توهین هم به آنها نشود تا حاکم شرع تکلیف آنها را معلوم کند. آنها همچنان دچار رعب و وحشت شده بودند که کوچکترین تحرکی نداشتند. تمام گردنکشان و قدرتمندان چنان روحیه خود را باخته بودند که 12 نفر از سران استان ارومیه را دو نفر از نیروهای مسلح مردمی از ارومیه تا تهران با یک مینی بوس آورده بودند و تحویل ما دادند و مرتب افزوده می شد. حیاط مدرسه رفاه مملوا ز اسلحه و مهمات شده بود.ا ز طرفی هم از شهرهای مختلف کامیو نهای زیادی آذوقه و نان می آوردند که ما با تحویل گرفتن و جا دادن آنها دچار مشکل بودیم. )چون مردم شهرها شنیده بودند که مردم تهران در حال اعتصاب و جنگ هستند و ممکن است دچار کمبود آذوقه باشند( مردم در هر کوچه و محل های که مامورین ساواک را می شناختند دستگیر می کردند و به آنجا می آوردند به طور ی که دیگر برای تحویل گرفتن و کمبود جا مشکل داشتیم. یک روز به بنده گفتند چون در مدرسه رفاه جا برای تحویل گرفتن زندانی نداریم شما برو مسجد سادات اخوی و زندانیان را تحویل بگیرد )مسجد سادات اخوی واقع در خیابان ایران و نزدیک موسسه علوی و رفاه بود( بنده به اتفاق یکی از رفقا به نام حا ج سیدرضا سبحانی و یک نفر از همافران نیروی هوایی از ظهر به بعد در مسجد مستقر شدیم و تا نزدیک غروب بیش از 0 5نفر از دستگیرشدگان را تحویل گرفتیم ما چشم و دست های آنان را می بستیم و در مسجد جا می دادیم.نزدیک غروب مسئولین مسجد به ما گفتند مسجد را تخلیه کنید که می خواهیم نماز جماعت بخوانیم. ما با مسئولین اقامتگاه تماس گرفتیم که چه کنیم؟ گفتند آنها را به مدرسه علوی ببرید و در زیرزمین آنجا جا دهید. ما عد ه ای از آنها را که مهم نبودند با گرفتن تعهد آزاد کردیم و دانه درشت ها را نگه داشتیم و چون خیابان ایران پر از جمعیت بود برای انتقال آنان به مدرسه علوی یک اتوبوس آوردیم و آنها را با دست و چشم به مدرسه علوی منتقل کردیم. در آنجا مسئولین گفتند صلاح نیست آنها را به زیر زمین ببرید چون افراد مهمی مثل نصیری و رحمانی و ... افراد مهم دیگری در آنجا هستند. سرانجام ناچار شدیم آنها را به اتاق درمانگاه به طور موقت ببریم، ولی چون خیابان و مدرسه مملو از جمعیت بود پیاده کردن آنها از اتوبوس مشکل بود! بنده به میان جمعیت رفتم و گفتم: برادران،ا ز صبح تاکنون برادران شما با زحمت و جنگ مسلحانه توانسته اند این افراد را دستگیر کنند و اینها افراد مهمی هستند، اگر ازدحام و شلوغ شود، ممکن است عد ه ای اینها را فراری دهند، شما با ما همکاری کنید و راه را باز کنید تا اینها را داخل ببریم. مردم بلافاصله دست ها را زنجیر کردند و راه را برای ما باز کردند و بنده در حالی که مردم تکبیر می گفتند دو نفر دو نفر آنها را با چشم و دست بسته به داخل مدرسه و سپس داخل اتاق می بردم. پس از اتمام کار و رد کردن اتوبوس، به اتاق برگشتم و مشاهده کردم که چش مها و دس تهای آنها باز است. من بسیار ناراحت شدم و پرسیدم چه کسی دست و چشم اینها را باز کرده، گفتند: آقای درخشان... )شهید علی درخشان از شهدای هفتم تیر می باشد(. بنده با عصبانیت پیش آقای درخشان رفتم و گفتم: چه کسی به تو گفت دست و چشم اینها را باز کنی؟ ایشان با خونسردی و لبخند گفت: امام. وقتی به امام گفته شد که عد ه ای را با دست و چشم بسته آورد ه اند، امام فرمود: بروید چشم و دست آنها را باز کنید که وحشت نکنند... . من متحیر بودم که دیدم آیت الله ربانی شیرازی از اتاق امام بیرون آمد و از من پرسید این دستگیرشد ه ها کجا هستند، چون امام به من فرموده که بیایم آنها را دلداری بدهم که وحشت نکنند... . من ایشان را به داخل اتاق راهنمایی کردم. ایشان با آنها سلام و احوالپرسی کرد و فرمود: نترسید آن کارهایی که شما با ما می کردید ما با شما نمی کنیم. امام بنده را فرستاده که به شما اطمینان دهم که اینجا اذیت و آزار در کار نیست و حتی امشب که ما برای شام غذای گرم داشتیم قرار شد آن غذا را برای شما بیاورند و ما غذای حاضری بخوریم و به ما دستور پذیرایی داد. یک مرتبه گویا همگی آنان جان تازه ای گرفتند و زبان شان باز شد و گفتند: ما کار ه ای نبودیم، ما را بیخود گرفته اند و اکنون خانواده های ما منتظر و نگرانند و از ما خبر ندارند. آ یت الله شیرازی به بنده گفتند: تلفن در اختیار آنان قرار دهید تا با خانواده شان تماس بگیرند که این کار هم انجام شد. این بود رأفت اسلامی امام با اسیران - روح امام شاد.

https://shoma-weekly.ir/0tDvqX