در هفته اول اعزام در شب جمعه که در یک سنگر رزمندگان به نوبت نگهبانی میدادند نوبت به یک همرزم روحانی میرسد ولی سید حسن با اصرار به آن روحانی میگوید من نذر دارم تا به سنگر بروم و برای روح مادرم قرآن بخوانم. در آستانه غروب آفتاب خمپارهای به سنگر اصابت میکند و آسمانی میشود(علیه السلام)
شهید سید حسن میرجعفری- هنوز به سن قانونی نرسیده بود ولی شور و شوق جبهه را داشت. به شدت دنبال رضایت پدر برای اعزام بود که بالاخره موفق شد پس از آن با دستکاری در کپی شناسنامه در 17 سالگی از طریق پایگاه شهید غفاری مسجد النبی نارمک عازم جبهههای حق علیه باطل شد. این اعزام 3 ماهه بود اما بلافاصله پس از بازگشت در روز بعد تصمیم گرفت مجددا به جبهه برود. بنابر این دوباره ثبت نام کرد هر چه بستگان گفتند تازه آمدی در جواب میگفت: «شما نمیدانید در آنجا چه خبر است». میان فاصله ثبت نام و اعزام آخر 15 روز فرصت بود لذا به یزد رفت و با تمامی اقوام دیدار کرد و میگفت هر که میخواهد با من عکس یادگاری بگیرد بیاید چون این آخرین دیدار است.
بعد به مشهد مقدس برای زیارت حضرت امام رضا(علیه السلام) و دیدار با بقیه اقوام رفت. در هفته اول اعزام در شب جمعه که در یک سنگر رزمندگان به نوبت نگهبانی میدادند نوبت به یک همرزم روحانی میرسد ولی سید حسن با اصرار به آن روحانی میگوید من نذر دارم تا به سنگر بروم و برای روح مادرم قرآن بخوانم. در آستانه غروب آفتاب خمپارهای به سنگر اصابت میکند و آسمانی میشود(علیه السلام)
هنگام تشییع طبق وصیت 3 بار پیکر پاکش را زمین میگذارند و یا حسین میگویند و هنگام بلند کردن یا مهدی میگویند جالب آنکه پس از دفن شهید، 2 شهید کنار وی قرار میگیرند که یکی نامش حسین و دیگری مهدی بود.