نگاه

اعتراض مساوی مرگ بود

ناگهان دیدم کلت 45 را از کمر خود کشید و به سمت من آمد که آن موقع فکر کردم الان مرا می کشد ! اما با قبضه تفنگ شروع به شکاندن تمامی چراغ های موتور کرد و بعد کلید آن را به طرفی پرتاب کرد و به من گفت برو !
هرچه به پیروزی انقلاب نزدیک می شدیم، رفتار رژیم شاه کینه توزانه تر و بی منطق تر شده بود. در حادثه 17 شهریور57 رژیم با سیاست مشت آهنین به میدان آمده بود . میدان پر از نیروهای مسلح ،تانک و زره پوش بود . به یاد دارم صبح این روز من از کنار میدان شهدا می گذشتم ، که دیدم نفربر و تیر بار ژ3 وارد شد ، و پشت این تیربار کسی نشسته بود که نوارهای آن را بر تن مردم خالی می کرد . در حالی که می توانست چند تیر هوایی هم بزند !!اما آن کشتار مردان و زنان درکف خیابان در اعتراض به رژیم رخ داد ؛ در حالی که شاید می توانستند این اعتراض را به نوع دیگری ساماندهی کنند.آن روزها جوانی هیجده ساله بودم. یادم هست یک روز با موتور خود مسیر خراسان تا سه راه امین حضور راطی می کردم . در مسیر یک ماشین جیپ ایستاد بود و افسرارتش و چند سرباز هم حضور داشتند . در این روز نه راهپیمایی بود و نه تجمع اعتراض آمیز بود . این افسر به من پیام ایست داد . من ایستادم . وی بعد پرس و جو که کجا بودم و به کجا می روم ، ناگهان دیدم کلت 45 را از کمر خود کشید و به سمت من آمد که آن موقع فکر کردم الان مرا می کشد !  اما با قبضه تفنگ شروع به شکاندن تمامی  چراغ های موتور کرد و بعد کلید آن را به طرفی پرتاب کرد و به من گفت برو !  این نوع رفتار بی منطقی یک افسرارتش  با یک جوان و مردم بود. بنده این خاطره را در جمع بسیجیان عرض کردم که یکی از این برادران به من گفت : خب چرا به خاطر این رفتار اعتراض نکردی؟! گفتم: در آن زمان شرایط الان حاکم نبود؛ شاید اگر اعتراضی می شد خودمان را هم می کشت ! زیرا در این روز  من تخلفی نکردم ! نه ورود ممنوع رفته بودم ونه ... حتی تظاهرات و اعتراضاتی هم نبود !

   * برگرفته از سخنرانی عضو شورای مرکزی در دفتر خواهران حزب موتلفه اسلامی استان تهران

https://shoma-weekly.ir/n3Lugy