در این مورد هم روشنفکران غربگرا و چپگرا طبق عادتشان خود را و نگرش خود را مطلق دانستند و برای تفکر آینده شریعتی را معلمی در تفکر معرفی کردند و از نکات انتقادی شریعتی به روشنفکری و روشنفکران خودداری نمودند و آنچه از شریعتی قبول دارند آن را با بیانی تبلیغی مطرح کردند.
ضمن آنکه به سنتگرایان حمله کردند که با عقلانیت جدید یا مدرنیسم نمیتوانند ارتباط برقرار کنند (یعنی همه آنهایی را که روشنفکر مآبان انتلکتولی را قبول ندارند فاقد عقلانیت دانستند که این کار همیشگی جریان روشنفکری وارداتی غربی و چپی است که خود را بالای بالا میخوانند و هر کس خلاف آنها نظر داشته باشد، ارتجاعی، سنتگرا، عقب مانده و فاقد عقلانیت و بدور از تمدن غربی! و اومانیسم و مدرنیسم و... میدانند).
دکتر شریعتی کیست؟
یک استاد دانشگاه بود که تدریس میکرد و دارای دیدگاههای خودش بود دیدگاه های شریعتی آش شلقمکاری از عقاید گوناگون غربزده از نوع ماسینیون و چپ غربی از نوع گورویچ و اسلام روشنفکر مذهبی و جنبش چپ غربرگا و ادبیات جذاب و لحن منفی تبرایی بود، از بیان شخصی که علیه نظم موجود طغیان داشت، اما دارای ثبات تفکر و عقیده و راه و روش مستقلی که بر پایه اصول ثابتی باشد نبود. لذا خودش هم ندانست که چه میخواهد؟ و چه باید بخواهد؟ و از کجا شروع کند و به کجا برسد.
کتابها و نوشتههای او دو بخش است؛ بخش اول نکات مثبت و بخش دوم سرشار از تناقض و طغیان است. نوشتههای آغاز چهره شدنش با میانه راه و نهایت راهش تفاوتهای بسیار دارد.
اشتباهات فاحش و غلطهای آشکار در برداشتهای وی غیرقابل انکار است. خودش هنگامی که چگونگی شکل گرفتن ابعاد روحی خودش را شرح میدهد علل این سرگردانی و آشفتگی را آشکار میسازد و مینویسد؛
«پدرم نخستین سازنده ابعاد نخستین روحم که برای اولین بار فکر کردن را به من آموخت (مرحوم محمد تقی شریعتی) بعد ابوالحسن خان فروغی (فراماسونر و از اعضای لژ فراماسونری و دارای اطلاعات فلسفی غربی).
بعد چه بگویم؟ گوروویچ (جامعهشنای چپ غربگرا) و پرفسور پرک (دانشمند غربی مخالف تفکر دینی) که مذهب را نشانم داد که از پشت عینک جامعهشناسی چگونه میتوان مذهب را دید... و «شوارتز، ولوفور که مرا با بینشهای جدید در مسائل مکتبی و ایدئولوژیک آشنا کردند و «کوکتو» که همان درس فروغی را به من آموخت و کارولاکرابرت و ژاکلین شهزل، کاتب پاسپن، کلودبرنارد سوغاتهای کاستون دوفین که از او فهمیدن تازه را آموختهام.
و بالاخره ماسینیون که فن زیبا بودن و در حد زیبایی، خوب بودن را به من آموخت. اینان کسانی هستند که به گفته خود دکتر شریعتی او را ساختهاند!! و نتیجه این ساختن همان آش شلقمکار شده است از مرحوم حاج محمد تقی شریعتی که انسانی متدین و خوشفکر بود تا بقیه اساتید فراماسونر و غربی که حاصل این جمع متضاد همین مجموعه متضاد و شخصیت متضاد دکتر علی شریعتی است.
شریعتی به این افراد در حد شیفتگی ابراز احساسات میکرد. او مینویسد:
«در کلاس جامعهشناسی، بچهها مرا از مریدان خاص گوروویچ و شیفتگان او میخواندند. این یهودی کمونیست سابق فراری روس، همکار و همرزم لنین و تروتسکی، گورویچ نابغه جامه شناسی دنیا بود.
«ماسینیون بزرگترین اسلامشناس جهان معاصر بود».
«من گورویچ را تعظیم میکردم، اما ماسینیون را تقدیس،
لوخور، سارتر، گوروویچ مغزم را پر میکردند. عقلم را سیر میکردند، ژان کوکتو، اعجاب مرا برمیانگیخت و همواره با شگفتی خیره به او میاندیشیدم، هماره با آنها زندهام و زندگی میکنم.
اینان اساتید و پرورش دهندگان دکتر شریعتی با بیان خود او هستند و حاصل چنین افرادی معلوم است که چه از آب در آمده است.
ضمن آنکه شریعتی در دوران امام خمینی، زندگی میکرد. امام خمینی ملت ایران را زنده کرده بود و زمینه را برای تحولات فکری و اندیشهای و راه انقلابی آماده شده بود.
شریعتی خود را مسلمان میدانست و به اسلام علاقمند بود لکن این اساتید و تاثیرگذاران بر او نوعی اسلام التقاطی در او پدید آورده بود. به امام خمینی علاقمند شده بود، نه به عنوان یک مرجع تقلید و رهبری دینی که الگوی اسلامی برای او باشد، بلکه امام را فریاد بلند عصر میدانست. آن هم عصری که مال (ما) بود.
(فریاد بلند عصر ماست روح الله)
شریعتی اسلام امام را که اسلام برخاسته از فقه جواهر و حوزههای علمیه و فقهای اسلام بود را نمیشناخت لذا باور نداشت، اسلام را در انقلابی که امام راه انداخته بود میپسندید.
لذا افکار و ایدههای امام خمینی را تبلیغ نمیکرد نوعی اسلام چپ زده، انقلابی از نوع انقلابهای جهانی و در انطباق با عقلانیت غربی جدای از مذاهب را تبیین میکرد.
او با شهید آیتالله مطهری آشنا بود اما اسلامی که او میفهمید و میگفت با اسلام مطهری که از امام خمینی گرفته بود، مغایرتهای فراوانی داشت و شریعتی حاضر نشد خود را بر اساس اسلام امام خمینی، اصلاح کند. و در نتیجه در حسینیه ارشاد که مطهری پایهگزار آن بود راهش را از مطهری جدا کرد و مطهری برای پرهیز از اختلافات، خود از ارشاد کناره گرفت و نظرش را نسبت به افکار وعقاید شریعتی برای امام نوشت. ولی شریعتی هرگز حاضر نشد از نگاه امام خمینی راهش را انتخاب نماید.
او راهی را خودش برای خود انتخاب کرد که راه دکتر شریعتی است نه راه امام خمینی باشد.