نیمه های شب بود که خانم با صدای پای استاد از خواب بیدار شد .دید او در اتاق راه می رود ، پاهایش را محکم به زمین می کوبد و مدام زیر لب تکبیر می گوید . پرسید : « آقا ، اتفاقی افتاده است ؟» گفت : « خانم ، خواب دیده ام » . خواب دیده بود که در محضر امام خمینی پیامبر او را بوسیده است « من از شدت شعف از خواب پریدم ! خانم هنوز هم داغی لب های پیامبر را حس می کنم . » خانم گویی که حیرت کرده است ، چیزی نتوانست بگوید . بعد از لحظاتی ، استاد سکوت را شکست و گفت : « من مطمئنم که بزودی اتفاق مهمی برایم رخ می دهد . » و اینچنین پیامبر به استقبال شهادت استاد مطهری آمد...
نیمه های شب بود که خانم با صدای پای استاد از خواب بیدار شد .دید او در اتاق راه می رود ، پاهایش را محکم به زمین می کوبد و مدام زیر لب تکبیر می گوید . پرسید : « آقا ، اتفاقی افتاده است ؟» گفت : « خانم ، خواب دیده ام » . خواب دیده بود که در محضر امام خمینی پیامبر او را بوسیده است « من از شدت شعف از خواب پریدم ! خانم هنوز هم داغی لب های پیامبر را حس می کنم . » خانم گویی که حیرت کرده است ، چیزی نتوانست بگوید . بعد از لحظاتی ، استاد سکوت را شکست و گفت : « من مطمئنم که بزودی اتفاق مهمی برایم رخ می دهد . » و اینچنین پیامبر به استقبال شهادت استاد مطهری آمد...