نگاه

از آشوب خیابانی تا ترور در اوین


مرحوم احمد قدیریان
روز سی ام خرداد ‌‌[1360]، منافقین و دیگر گروهک‌ها در خیابان فردوسی بر روی مردم کوچه و بازار اسلحه کشیدند. آنان شب قبل، اسلحه‌ها را در سطل‌های زباله جاسازی کرده، فردای آن روز مردم را مورد حمله قرار دادند. آنان حتی نمک و فلفل قاطی شده را به همراه داشتند و به چشم مردم می‌پاشیدند. من آن زمان معاون دادستان بودم و در جریان عملیات حضور داشتم، افرادی را می‌دیدم که به علت پاشیدن شدن نمک و فلفل چشم‌هایشان نمی دید. بسیاری از مردم، زخمی شده در بیمارستانها به سر می‌بردند. این گروه، شقاوت خود را در روز سی‌ام خرداد به مردم نشان داد.
در تیر ماه همین سال، ترور شخصیت های کشوری و لشکری آغاز شد. جواد قدیری یکی از اعضای منافقین در روز چهارم تیر، به دوستان خود با اطمینان خبر می‌دهد که روز هفتم تیر، کار یکسره خواهد شد. من هم در گزارشی به آقای قدوسی و لاجوردی اعلام کردم که درون زندان خبرهایی هست. آنها به خانواده‌هایشان نوید می دهند که تا چند روز دیگر کار تمام است؛ پل‌ها در مناطقی خراب می شود، انفجارها انجام می‌شود و افراد و نفرات می‌آیند و شماها را از زندان آزاد می‌کنند. روز ششم تیر در مسجد اباذر، آیت الله خامنه‌ای مشغول سخنرانی بودکه ناگهان انفجاری صورت گرفت و آیت الله خامنه‌ای زخمی شد؛ پس از آن جواد قدیری هم متواری شد.
آیت الله دکتر بهشتی رئیس شورای عالی قضایی مورد اهانت منافقین قرار گرفت. آنان با جوسازی‌ها و تهمت‌های ناروا سعی بر این داشتند که مردم را نسبت به او بدبین کنند. روزی در سخنرانی‌ای که در دانشگاه تهران داشت، بعد از اتمام برنامه هنگامی که از در دانشگاه بیرون آمد، منافقین شعار دادند: «بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی» ولی ایشان با صبوری بیرون رفت و فرمود: ما و دوستانمان در این برهه از زمان بر ای شدیم که سکوت کنیم. سرانجام اعضای سازمان به این نتیجه رسیدند که نه تنها بهشتی بلکه یاران او را هم از میان بردارند.
هر هفته یک شب جلسه‌ای با حضور مسئولین در دفتر حزب جمهوری به ریاست دکتر بهشتی برگزار می‌شد. روز هفتم تیر، آقای کلاهی که مسئول انفجار دفتر حزب بود با دفتر آقای قدوسی، آقای لاجوردی  و دفتر خود من و کسان دیگر که اسامی آنها جزو لیست بوده، تماس گرفت و تاکید داشت که آقای بهشتی امشب مطالب بسیار مهمی برای سخنرانی دارد، حتما شرکت کنید. آقای قدوسی و لاجوردی و خود من به خاطر کار زیاد نتوانستیم در آن جلسه شرکت کنیم. آن شب در حزب جمهوری انفجار صورت گرفت و شهید بهشتی و تعداد زیادی به شهادت رسیدند.
یکی دیگر از اهداف منافقین، حمله به دادسرای انقلاب بود. سعادتی یکی از اعضای سازمان که به دلیل برقراری ارتباط با سفارت شوروی مدتی در زندان اوین به سر می‌برد با یکی از زندانیان به نام کاظم افجه‌ای ارتباط برقرار کرد. کاظم که خود یک منافق به تمام معنا بود، بعد از آزادی از زندان اظهار توبه و ندامت کرد و با این اعمال توانست روی مسئولین زندان اثر بگذارد و به منظور کمک به زندانیان در آنجا مشغول به کار شود.
روز هشتم تیر جلسه‌ای با حضور 24 تن از حکم شرع، آقای لاجوردی، آیت الله قدوسی، آیت الله گیلانی و چندین نفر دیگر از جمله خودم در دادسرا تشکیل شد. کاظم افجه‌ای که متوجه قضیه شده بود با هماهنگی سعادتی با سلاح کلاشینکف که آن را روی رگبارگذاشته بود پشت در جلسه قرار گرفت.  آقای محمد میرآبی مسئول دفتر آقای گیلانی متوجه او شد و از او پرسید: «این جا چه می‌کنی؟» افجه‌ای در جواب گفت: یک سئوال شرعی دارم و می‌خواهم از آقای گیلانی بپرسم. در واقع او برای قتل عام اعضای آن جلسه امده بود؛ آقای میرآبی و آقای غفارپور معاون قضایی، او را از آن جا بیرون کرده و با تندی به آقای کچویی گفتند که برای چه او به این جا آمده است، این آدم خطرناکی است. منتهی آقای کچویی به خاطر این که ایشان توبه کرده و بسیار انسان دل رحم و دلسوزی بود نمی‌پذیرفت، ولی دستور داد که اسلحه را از او بگیرند. در همان حال، افجه‌ای با موتور از اوین بیرون رفت و یک قبضه اسلحه کمری رولور تهیه کرده، برگشت. بعد از اتمام جلسه، حکام شرع و دیگران در ضلع شرقی اوین زیر درختان نشسته بودند و پاسخگویی توضیحات و مسائل شرعی زندانیان بودند؛ در همین حال، افجه‌ای به آنها نزدیک شده و اسلحه را به سمت آنها کشید، آقای لاجوردی متوجه قضیه شده، پشت درخت پنهان شد؛ آقای کچویی اسلحه خود را بیرون آورد، اما قبل از آن، افجه‌ای تیری به سر او زد. کچویی را به بیمارستان تجریش بردند که در حین عمل جراحی، به شهادت رسید.

https://shoma-weekly.ir/lpAP37