نگاه

ازدواج در بهشت

آخرین بار که آمده بود تهران گفت دیگه این لباس‌ها و جوراب‌های مرا رد کنید، به دردم نمی‌خورد. گویا الهام شده بود که برگشتی در کار نیست. همان سال‌ها بود که چند باری هم رفته بودیم خواستگاری و... خوب پیش نیامده بود که ازدواج قسمتش شود. سال 79 در دزفول، ترکشی نصیبش می‌شود و شهادتی که بعد از او برادرش گفت که آرزوی او بوده تحویل گرفت. بعد از شهادتش هم خواهرش خواب دید که ازدواج کرده و فرزند هم دارد، یعنی بازار زندگانی‌اش شلوغ شلوغ بود. خیلی مظلوم بود بچه‌ام!
مادر شهید مجید رئوفی زادگان- پسرم خیلی مظلوم بود. زمان جنگ که 7 یا 8 ساله بود، باور نمیکردم، وقتی میگوید دوست دارم به جبهه بروم، روزی برود! البته جنگ تمام شد و او با سن کمش نتوانست به جبهه برود؛ اما وارد ارتش شد. 8 سالی از ورودش به ارتش میگذشت که راهی اندیمشک شد و دو سال هم آنجا خدمت کرد. و یک روز... مأموریتی پیش آمد در دزفول! گفتند شما لازم نیست بیایی! و گفته بود که مگر خون من از شما رنگینتر است؟ و رفته بود! آخرین بار که آمده بود تهران گفت دیگه این لباسها و جورابهای مرا رد کنید، به دردم نمیخورد. گویا الهام شده بود که برگشتی در کار نیست. همان سالها بود که چند باری هم رفته بودیم خواستگاری و... خوب پیش نیامده بود که ازدواج قسمتش شود. سال 79 در دزفول، ترکشی نصیبش میشود و شهادتی که بعد از او برادرش گفت که آرزوی او بوده تحویل گرفت. بعد از شهادتش هم خواهرش خواب دید که ازدواج کرده و فرزند هم دارد، یعنی بازار زندگانیاش شلوغ شلوغ بود. خیلی مظلوم بود بچهام!
*از شهدای حزب مؤتلفه اسلامی
https://shoma-weekly.ir/isT20Q