نگاه

آموزش جزوات شهید مطهری در موتلفه

... ابتدا که به تهران آمدم، با هیات موتلفه آشنا شدم، همانطور که می‌دانید آن‌ها مبارزات تندی علیه رژیم داشتند و تقریباً، پدیده همان انقلاب اسلامیمان بودند....
شهید دکتر محمد جواد باهنر- سال 42 که اوج مبارزات بود و واقعه‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانیونی بودیم که از قم اعزام شدند به شهرهای مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حرکت و قیام تبدیل کنیم. من مامور شدم که به همدان بروم. دستور این بود که از روز ششم ماه محرم، سخنرانی‌ها اوج بیشتری پیدا کند و مبارزه شدت گیرد، چون گفته بودند که نگذارید جلسات پرجمعیت شوند، اگر بخواهید از اوایل شروع کنید، قبل از اینکه مردم اجتماع کنند، شما را دستگیر خواهیم کرد. از روز ششم که سخنرانی‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود که ما دستگیر شدیم. هنوز حوادث 15 خرداد پیش نیامده بود که مردم اجتماع کردند و ما آزاد شدیم. و مجدداً به سخنرانی‌هایی که داشتیم ادامه دادیم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا این مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقیب بودیم که دوستان ما را مخفیانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگیر نشدیم.
در پایان سال 42 که مصادف با سالگرد مدرسه فیضیه بود. (چون فروردین سال 42، رژیم به مدرسه فیضیه حمله کرد که مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بیستم اسفند سال 42 که روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثه مدرسه‌ فیضیه نیز می‌شد.) به همین مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنرانی برگزار کرده بودند و من مسئول اجرای سخنرانی آنجا بودم. طی سه شب که سخنرانی انجام می‌شد، اجتماع عظیمی گرد هم آمده بود که در آن سالها، در نوع خود بسیار جالب بود، شب سوم، پلیس زیادی به اتفاق سرهنگ طاهری معدوم که مسئول دستگیری من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگیری، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.
 ... ابتدا که به تهران آمدم، با هیات موتلفه آشنا شدم، همانطور که می‌دانید آن‌ها مبارزات تندی علیه رژیم داشتند و تقریباً، پدیده همان انقلاب اسلامیمان بودند. بعدها در رابطه با مسأله منصور عده‌ای از ایشان دستگیر شدند.
... با راهنمایی آقای بهشتی به عنوان کسی که در حوزه‌ها و کانون‌ها آموزش می‌دهد، وارد شدیم. یادم هست که بحث‌هایی که مرحوم شهید مطهری تهیه کرده بود، به عنوان درس‌های آموزشی در کانون‌های مخفی استفاده می‌کردیم و بحث‌هایی هم خودمان تهیه می‌کردیم و بدین ترتیب، با برادران همکاری داشتیم. بعد از ترور منصور، عده‌ای از سران آن‌ها (هیات موتلفه) دستگیر شدند.- ما نیز فکری به نظرمان رسید. و آن این بود که یک تشکیلات نیمه علنی درست کنیم. چون نمی‌توانستیم علناً ادامه دهیم و از طرفی، پراکنده شدن عده زیادی از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشکیلات علنی به راه انداختیم که یک پوشش اجتماعی داشت به نام (بنیاد رفاه تعاونی اسلامی) که ظاهراً کارهای امدادی می‌کرد، از جمله، تشکیل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه، اما در باطن جمع می‌شدند و کارهای مخفی انجام می‌گرفت. یادم هست در همان جریان برادرمان رجایی را به عنوان یکی از رابط‌هایی که بایستی رهبری کند، به بعضی از کانون‌ها معرفی کردم که ایشان با اسم مستعار (امیدوار) در آن جلسات شرکت کند، هیچ کس ایشان را نمی‌شناخت که کیست و نام واقعیش چیست که در آن جلسات تعلیم می‌دهد
 مدرسه رفاه را نیز به دنبال همان مسأله از نظر کارهای علنی به وجود آوردیم. البته همانطور که می‌دانید آقای بهشتی، آقای رفسنجانی و عده دیگری از آقایان و دوستان در این جریان همکاری می‌کردند.
... در سال 52، ظاهراً تحت مراقبت شدید بودیم، همانطور که می‌دانید آن سالها، سالهای پر وحشتی بودند، غالباً افرادی که، به نحوی مبارزه می‌کردند، تحت نظر بودند. دستگیری‌های بسیار عجیبی بود، به این ترتیب که بعد از دستگیری، چند روز نگه می‌داشتند و گاهی در بیابان‌ها و گاهی در گوشه شهرها رها می‌کردند. یک جریان خانوادگی برای من پیش آمد، خواهری داشتم که نزد ما زندگی می‌کرد، او را دستگیر کردند. عمدتاً منظورشان از دستگیری ایشان این بود که روابط ما را بپرسند که ما با چه گروه‌هایی ارتباط داریم و چه جلساتی در منزل‌ ما تشکیل می‌شود و چه مسائلی را تعقیب می‌کنیم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ریختند و آنجا را بازبینی کردند و چند روزی هم در کمیته بودیم. این دومین دستگیری من بود. البته آن مسأله حدود یکسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولی کلاً تحت مراقبت بودم. مکرر به مراکز ساواک احضار می‌شدم. در سال 56 و 57، مجدداً سه دفعه دستگیر شدم. یکبار در شیراز، موقعی که حکومت نظامی و سخنرانی‌ها ممنوع بود و ما برای سخنرانی در دانشگاه شرکت کردیم، روز بعد هم سخنرانی انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند که با لباس مبدل به نحوی وارد دانشگاه شدم در اجتماع عده زیادی از دانشجویان و اساتید که شرکت داشتند، صحبت کردم. هنگام بازگشت در هواپیما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل کردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگیر شدم، ولی همانطور که می‌دانید، آن سال‌ها چندان طولی نکشید.
یکبار در ماه رمضان دستگیر شدم، ماه رمضان سال آخر بود، در دریان نو اجتماعی کرده بودیم. عده‌ای از علما و روحانیون مبارز جمع شده بودند و برای تظاهرات و راهپیمایی‌ها برنامه‌ریزی می‌کردند، در حدود 30 نفر بودیم. به وسیله دستگاه کشف شد و آنجا را محاصره کردند. بعضی‌ از ما در بین راه و بعضی دیگر را در داخل منزل دستگیر کرده بودند، من و آقای آیه‌الله موسوی اردبیلی در خیابان دستگیر شدیم. بعد از دستگیری ما را به زندان بردند، ولی مدت کوتاهی آنجا بودیم.

https://shoma-weekly.ir/LhRhiF