یکی از بچهها دعا را شروع کرد. وقتی رسید به نام امام حسین (ع) بچهها زار میزدند. ضجه میزدند و هر کسی حاجتی میخواست. نیمههای دعا یکی آمد و گفت: «بلندشید باید حرکت کنیم.»
سیدپیمان عبدمنافی- شب عملیات بود. «سیدحسین فروتن» حالت عجیبی پیدا کرده بود. نورانیت قشنگی در چهرهاش موج میزد. دست در گردن هم انداختیم و های های گریه کردیم.
بچهها گفتند: «امشب که شب عملیاته بیایید آخرین دعای توسلمان را بخوانیم.»
یکی از بچهها دعا را شروع کرد. وقتی رسید به نام امام حسین (ع) بچهها زار میزدند. ضجه میزدند و هر کسی حاجتی میخواست. نیمههای دعا یکی آمد و گفت: «بلندشید باید حرکت کنیم.»
بچهها وسایلشان را برداشتند و حرکت کردند. سیدحسین همچنان گریه میکرد. برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «شما دعا را ادامه دهید. سر جدتان دعا کنید من به آرزویم برسم و دیگر برنگردم!»
عملیات انجام شد. عملیاتی که دلاوری بچهها حماسهای به پا کرد و تیپ انصار را به لشکر انصارالحسین ارتقا داد.
فردا صبح جنازه پاره پاره سیدحسین، اشک را در چشمها دواند و ماتم و اندوه را توی قلبها نشاند.