نگاه

آخرین توصیه های امام(ره) به موتلفه

حضرت امام خطاب به ما گفتند: «من از اول شما‌ها را می‌شناختم، شما برای خدا کار می‌کردید، الان هم برای خدا کار می‌کنید، خدا می‌داند من در این سال‌ها هر جا بوده‌ام، شما را دعا کرده‌ام. من در بورسا، نجف، حرم حضرت علی (ع) و حرم حضرت اباعبدالله (ع) و در نماز شبم برای شما دعا کردم. من الان هم هر جا در مظان استجابت دعا باشم، برای شما دعا می‌کنم. شما باید خیلی مراقب باشید، می‌خواهند بین شما اختلاف بیندازند. البته شما اختلاف نمی‌کنید، ولی باید مراقب باشید...
دکتر بادامچیان- آخرین دیدار ما با حضرت امام در سال ۱۳۶۷ بود. از آنجا که مرحوم سیداحمدآقا، رابطه مؤتلفه با حضرت امام بودند، هر چند ماه یکبار، یک وعده ناهار با هم می‌خوردیم. بعضی وقت‌ها هم از طریق آقایان حاج حیدری و شفیعی ما به احمدآقا موعد جلسه و مکان آن را اطلاع می‌دادیم و بعضی وقت‌ها هم که نوبت سیداحمدآقا بود، ناهار دعوتمان می‌کرد. یک روز که به دعوت سیداحمدآقا برای ناهار به جماران رفته بودیم، ایشان بعد از صرف ناهار گفتند: «امام با خبر شدند که شما اینجا هستید و ابراز علاقه کردند که با شما دیدار داشته باشند!.» جمع یاران ما هم در آن روز جمع بود. آقایان عسگراولادی، لاجوردی، حاج حیدری، ربانی، حائری‌زاده، بنده و... وارد حیاط که شدیم، دیدیم حضرت امام در ایوان نشسته‌اند. ما را که دیدند خیلی خوشحال شدند. به هر حال یاران ۲۶ ساله ایشان بودیم. با آنکه معمولاً حضرت امام با کسی شوخی نمی‌کردند، ولی آن روز با مرحوم عسگراولادی و من شوخی کردند.

حضرت امام با توجه به علاقه‌ای که به شهید لاجوردی داشتند، سه بار هم با ایشان شوخی کردند. البته شهید لاجوردی هم خیلی آدم حاضرجوابی بود و اگر کسی با ایشان شوخی می‌کرد، فوراً جوابی در آستینش داشت، ولی در برابر حضرت امام با احترام کامل رفتار می‌کرد. بعداً به شهید لاجوردی گفتم سید جرئت نکردی به امام جواب دهی؟ گفت: نه. به امام که نمی‌شود چیزی بگویم و شوخی کنم.

حضرت امام در آن جلسه خطاب به ما گفتند: «من از اول شما‌ها را می‌شناختم، شما برای خدا کار می‌کردید، الان هم برای خدا کار می‌کنید، خدا می‌داند من در این سال‌ها هر جا بوده‌ام، شما را دعا کرده‌ام. من در بورسا، نجف، حرم حضرت علی (ع) و حرم حضرت اباعبدالله (ع) و در نماز شبم برای شما دعا کردم. من الان هم هر جا در مظان استجابت دعا باشم، برای شما دعا می‌کنم. شما باید خیلی مراقب باشید، می‌خواهند بین شما اختلاف بیندازند. البته شما اختلاف نمی‌کنید، ولی باید مراقب باشید....» بعد هم مطالب دیگری بیان فرمودند. از محضر حضرت امام که مرخص شدیم، به دوستان گفتم: «امام داشتتند از موضع خداحافظی سخن می‌گفتند و به ما وصیت می‌کردند، بیانات ایشان بار ما را خیلی سنگین کرد....» جالب است وقتی امام این حرف‌ها را می‌زدند، حال عجیبی پیدا کردم، طوری که نمی‌توانید حال آن روز مرا تصور کنید. تمام آن شکنجه‌های مهیب سال ۱۳۴۳ و بعد هم دستگیری و زندان سال ۱۳۵۳ به خاطرم آمد که ما اینجا زیر شکنجه بودیم و حضرت امام آنجا برای ما دعا می‌کردند. چقدر زیباست و چه توفیقی در این سال‌ها خدا به ما داده بود. بعد از آن دیدار، من تا زمانی که حضرت امام فوت کردند، دیگر ایشان را ندیدم. چند بار هم به آسیداحمدآقا گفتم دیداری را تدارک ببینند، اما ایشان می‌گفت من حرفی ندارم، اما حضرت امام توانشان کم است. این توان را باید جمع کنند که در سخنرانی و جلسه‌ای شرکت داشته باشند. البته آقای عسگر اولادی بعد از آن هم دیدار دیگری با حضرت امام داشتند.

https://shoma-weekly.ir/pi03TO