بعد از دیدن فیلم، فرهادی را بابت صراحتی که در فیلم دارد تحسین کردم و شگفت زده شدم از دوستانی که فیلم را اخلاقی میدانند یا میگویند صراحت ندارد! در فیلم چه دیده یا ندیدهاند که به چنین برداشتی ختم شده است؟
چند سؤال از این دوستان و پیش از آن از مجوزدهندگان و نهادهای فرهنگی اکرانکننده «فروشنده» که حتی ساعت 6 صبح برای این فیلم اکران گذشتند مطرح میکنم تا تاملی دوباره درباره فیلم داشته باشیم و یک بار دیگر آن را در ذهن خود مرور کنیم؛
به شخصیتهایی که فرهادی برای فروشنده ساخته است دقت کنیم. چرا «عماد» یک معلم با شخصیت فرهنگی است؟ چرا شخصیت فرد متجاوز یک «پیرمرد» با «بیماری قلبی» طراحی شده؟ چرا خانواده پیرمرد به خصوص زنِ او اینگونه شخصیتپردازی شدهاند؟ چرا زنِ پیرمرد تأکید دارد بگوید «این مرد همه زندگی من است»؟
شخصیت متجاوز اینقدر مظلوم تصویر شده که اگر عماد بخواهد ماجرا را جلوی خانواده او مطرح کند «نامردی» به نظر میرسد حتی «رعنا» میگوید «اگر بگویی دیگر کاری باهات ندارم».
چرا یک جوان جای این پیرمرد قرار نداده است؟ فرهادی دنبال چه بوده که این انتخابها را کرده است؟
چرا فیلمنامه گاو برای دانش آموزان انتخاب شده است؟ چرا دانشآموزان میپرسند «چطور میشود یک نفر گاو شود» و عماد جواب میدهد «به مرور»!؟ فرهادی از انتخاب فیلم گاو و این پرسش و پاسخ چه هدفی دارد؟
عمادی که ابتدای فیلم رفتار بسیار خوب و صمیمی با دانش آموزان دارد چرا بعد از این ماجراها رفتارش تغییر میکند و سر عکس گوشی رفتارش با دانش آموزان خشن و بد میشود به آن دانشآموز میگوید «باید بابات بیاد مدرسه!» علت اینکه یکی از دانش آموزان بلافاصله میگوید «باباش مرده» بعد از این دیالوگ خود عماد از کارش خجالت نمیکشد؟ آیا همه مخاطبان از دست او شاکی نمیشوند؟ این انتخابهای فرهادی به جز نشاندادن تغییر رفتار معلم که ناشی از عصبانیت او از ماجرایی که سر زن آمده نیست؟ آیا همان خط گاوشدن به مرور نیست؟ فرهادی با دیالوگ «باباش مرده» یکی از دانشآموزان خطاب به معلم به همه میفهماند این رفتارهای جدید غلط است.
- در شبی که رعنا حالش بهتر شد و آشپزی کرد و عماد هم طبق خواسته او بی خیال ماجرا شد تا شب خوبی داشته باشند که در حقیقت گرمترین لحظات فیلم هنگام شامخوردن در آن شب شکل گرفت ناگهان با یک شوک نابود میشود! چرا فرهادی این گرما را ایجاد و با مطرحکردن ماجرای «پول» سردتر از قبل کرد. آن لحظه عماد چه میکرد بهتر بود؟ اگر حرفی نمیزد و غذایش را در سکوت میخورد مشکلاتشان حل نمیشد؟ اگر سکوت میکرد لحظات گرمی که پس از چند روز فشار روحی که خودش و رعنا درگیر شده بودند تمام نمیشد؟ عدم سکوت عماد و ریختن غذا به سطل زباله ناشی از کدام حس درونی عماد است؟ فرهادی با چه هدفی این دوگانهها را طراحی کرده است؟
- مسئله مهم دیگر رابطه داستان «تئاتر»ی که در فیلم گنجانده شده با قصه اصلی فیلم است. در ابتدای تئاتر یک روسپی در خانه شهاب حسینی است. بازیگر نقش روسپی تئاتر در قصه اصلی فیلم یک پسر دارد. مستاجر قبلی بابک هم یک پسر دارد. وقتی صدرا وارد خانه عماد و رعنا می شود از دوچرخه پسر مستاجر قبلی که پیرمرد مظلوم مهربان قصه برای او خریده میپرسد. صدرا نقاشیهای پسر مستاجر قبلی را کامل میکند. شهاب حسینی در تئاتر قبل از صحنه آخر قصه اصلی فیلم (که در آن پیرمرد تا مرگ پیش میرود) مرده است! هر کدام از صحنههای تئاتر چه رابطهای با قصه اصلی دارد؟
میزانسن به شکلی طراحی شده تا دل مخاطب برای پیرمردی که ظاهرا تمام جرمش فقط وسوسه است بسوزد. آیا با این طراحی مخاطب به عماد حق میدهد ماجرا را جلوی خانواده پیرمرد بعد از آمدن آنها لو بدهد؟ آیا حق میدهد در اتاق سیلی به پیرمرد بزند؟ اگر بدانیم با زدن تو گوش پیرمرد او تا مرگ پیش خواهد رفت، حق میدهد که بزند یا نه؟
شما در برابر تعرض به ناموس خودتان حتی در حد نگاه بد، چه واکنشی نشان میدهید؟ فرهادی این میزانس را طوری طراحی کرده تا این واکنشهای مقدس غیرتمندانه در برابر تعرض به ناموس را تعبیر به «گاوشدن» نماید.
چرا فرهادی بعد اینکه پیرمرد تا دم مرگ میرود، ادامه ماجرا را از زاویه رعنا نمایش میدهد که ول میکند میرود؟
فرهادی با صراحتِ تمام، حرف خود را در فیلم زده و هیچ ابهامی باقی نگذاشته است.
«فروشنده» دارد کار خود را میکند. کاش مسئولان فرهنگی جمهوری اسلامی هم کار خود را درست انجام میدادند.
دیالوگ عماد و جواب «بابک» روی پشت بام را به یاد دارید؟
عماد: «دلم میخواد یک بلدوزر بندازم همه این شهر را خراب کنم»
بابک: «این شهر را یک بار خراب کردند دوباره ساختند شده این!»