سیدمجتبی مومنی- جابهجا بخشی از زندگی یک کارگر ساده که نگهبان یک شرکت است، را روایت میکند. در این داستان بر حسب اتفاق نامعلومی این کارگر با یکی از سرداران جنگ اشتباه گرفته میشود و ماجرا به شکلی متفاوت از حالت عادی خارج میشود و روند آن تغییر میکند.
این فیلم سومین ساخته توکلنیا است که به طور کل با دو اثر قبلی اش تفاوت دارد. او هدف خود از ساخت این اثر را آشتی مخاطب با سینما دانسته اما باید دید که مخاطبان و تماشاگران این فیلم هم چنین عقیدهای دارند؟ از دیگر بازیگران فیلم می توان به جواد عزتی، سمانه پاکدل، افسانه چهرهآزاد، ناصر گیتی جاه و المیرا عبدی اشاره کرد.
یکی از نقاط قوت فیلم که می توان آن را تنها اتفاق مثبت و اثر گذار کل جریان هم دانست، بازی هنرمندانه و استادانه اکبر عبدی در فیلم بود. در این فیلم اکبر عبدی نقشی فرا تر از نقش اول را ارائه کرد نقشی که شاید همه نا بازیگری ها و کمبود ها را یک تنه جبران کرد و ادامه داد. شاید در کل زمان فیلم تنها در چند دقیقه عبدی حاضر نبود.
عبدی تقریبا در تمام جریان فیلم صاحب انحصاری دوربین بود و در برخی از صحنه ها به طور مشترک در صحنه حاضر بود. حضور المیرا عبدی به عنوان دختر اکبر عبدی هم نکته مثبت بشمار میآید به خصوص این که به واسطه محرم بودن با نقش اول فیلم چند سکانس خوب از آن در میآید. اما در این میان لازم است به چند نکتۀ دیگر هم توجه کرد؛
تبلیغات تلویزیونی جابهجا و آنونس آن یک فیلم خنده دار خوب با حضور اکبر عبدی را نشان میداد فیلمی که چند گزینه طنزپزداز دیگر غیر از عبدی را همراه خود داشت؛ حمید لولایی، مهران غفوریان و مهران رجبی... اما شاید هیچکدام از این موارد در اندازههای پیشین و پیشبینی شده خود ظاهر نشدند.
یکی از مواردی که در تبلیغات صامت و تصویری فیلم وجود داشت، حضور حمید لولایی بود. همین عامل باعث می شود مخاطبی که فیلم را ندیده و با توجه به پوسترها و تبلیغات وارد سینما میشود، انتظار حضور لولایی را داشته باشد و شاید منتظر یک نقش اثر گذار باشد. اما لولایی تنها در چند صحنه و در کل فیلم – شاید جمعا 10 دقیقه - فقط هم هنگام ورود و خروج به داخل یک کارخانه به عنوان مدیرعامل به ایفای نقش پرداخته است.
عبدی در این فیلم کارگرزادهای است که در زمان کودکی در مزرعه کشاورزی دچار نقص عضو میشود و پای مصنوعی دارد بر حسب یک اتفاق نا مربوط –اشاره به سکانسی که همکار عبدی برای گرفتن مبلها به منزلشان میآید و اسم او را به اشتباه حاج قربان صدا میزند و همین عامل - باعث اشتباه گرفتن عبدی میشود . همین اتفاق نارمبوط تا انتها جریان فیلم را پیش میبرد.
کارگردان در این فیلم شخصیتی را نشان میدهد که به واسطه رزمنده و جبههای بودن به مال و منالی رسیده و هر بار با همین دست امتیازات میخواهد به دارایی بیشتری برسد. در بخشی دیگر وقتی همسر عبدی در فیلم در مورد حضور در جبهه میگوید به مخاطب القا میکنند هر کسی که به جبهه رفته و به نوعی دچار جراحت و جانبازی است الان متمول است و هیچ مشکلی ندارد.
اما واضح و مبرهن است که چنین اتفاق و استدلالی در واقعیت وجود ندارد و اصلا نمیتوان این مورد را یقینی و صددرصدی دانست. بسیاری از جانبازان و حاضران در جبههها بودهاند که بعد از جنگ از این وضعیت خود هیچ بهرهای نبردهاند، البته نگارنده حضور افرادی مانند شخصیت مقابل اکبر عبدی – مهران رجبی- در فیلم را انکار هم نمیکند. ولی بنظر میرسد کارگردان یک طرفه به قاضی رفته و میتوانست از نقطۀ مقابل شخصیت رجبی هم نمونههایی داشته باشد.
نکتۀ آخری که شاید جای آن کمی خالی به نظر برسد اثر گذاری شهید بر روند جریان است، شاید کارگردان برای این که مخاطب نتواند انتهای اثر را به راحتی حدس بزند و این موضوع مانند خیل فیلمهایی از این دست کلیشه نشود این کار را نکرده؛ اما از آن جایی که شخصیت شهیدی که شباهت ظاهری عبدی با او باعث همۀ جریان فیلم میشود، انسان خاص و خالصی است هیچ پرداختی به آن نمیشود و تنها در چند جمله از زبان پسر عمویش به خوب بودن او و خانوادهاش اشاره میشود.
شاید بی انصافی نباشد اگر بگوییم که مخاطب در هنگام خروج از سینما حالت خاصی ندارد و این که شاید احساس کند با تبلیغات متنوع و اسامی متفاوت کاری معمولی و بر خلاف انتظارش دیده است. آیا چنین اثری می تواند آشتی دهندۀ مخاطب و سینما باشد؟