نگاه

تعامل را با خودباختگی اشتباه نگیریم

دستاورد آقایانی که امروز، نگاه‌شان به غرب هست و پیشرفت کشور را در تعامل با غرب می‌دانند و در طول تاریخ راجع به آن‌ها قضاوت خواهد شد، در بهترین حالت چیزی شبیه رویکردهای رضاخانی را در ایران خواهد بود که نتیجه‌اش‌‌ همان شد که ریل قطار پیشرفت ایران را عوضی و به‌جای اینکه از شرق به غرب بکشند از شمال به جنوب کشیدند
دکتر صالح اسکندری- 30 فروردین سالروز اولین سفر ناصرالدین‌شاه به اروپا است. سفری که که در آن بسیار تحت تأثیر غرب قرار گرفت و ایران را هم دستخوش تغییراتی کرد. در ادامه پادشاهان بعدی هم این رویه را ادامه دادند. حتی بعد از انقلاب هم افرادی بودند و شاید هم هستند که خیلی تحت تأثیر غرب بودند و حتی با سفر‌هایشان به فرنگ این وابستگی تشدید هم شده است.

***

تحولات سیاسی و تاریخی بر مبنای یک سری شکاف‌های اجتماعی در جوامع رخ می‌دهد. در جامعه ایران شکاف‌های اجتماعی هیچ‌گاه در طول تاریخ بر جریاناتی مثل مذهب، ایرانیت و مسائل هویتی مؤثر نبوده و بر مبنای موضوعات هویتی شکل نگرفته است. مثلاً شکاف‌های هیچ‌ وقت بر اساس اختلافات مذهبی نظیر شیعه و سنی نبوده است و شیعیان و اهل تسنن همواره در کنار هم زندگی می‌کردند یا همین‌طور ایرانیت و موضوعاتی از این قبیل، لکن در دو سده اخیر به نظر می‌رسد شکاف‌های اجتماعی در کشور ما حول دو مفهوم یا دو نوع طرز تلقی از نحوه پیشرفت یا تغییری در آدرس پیشرفت کشور می‌چرخد. شکاف‌های اجتماعی به‌طور مشخص بین دو جریان وجود دارد. یک جریان قایل به این است که اگر قرار است پیشرفت کنیم باید‌‌ همان راه و مسیری را که غربی‌ها و فرنگی‌ها رفتند برویم. تعبیری که بعضی از روشنفکران عصر مشروطه مثل امثال تقی‌زاده، آخوندزاده، میرزا ملکم خان به کار می‌بردند این بود که بایستی که از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم. این طرز تلقی یا گرایش الگویی برای پیشرفت کشور در ۲۰۰ سال اخیر بوده است. در مقابل گرایش دیگری وجود داشت که علاوه بر اینکه بایستی از تجارب بشری استفاده کنیم، باید از ظرفیت‌های درونی و توان داخلیمان بهره جوییم و نقطه پیشرفت ما باید یک نقطه بومی باشد. نگرش اول به پیشرفت که یکی از اقطاب اصلی شکاف‌های اجتماعی در ایران را شکل داده قایل به این است که اولاً در موضوع پیشرفت از واژه توسعه (development) استفاده کنند، ثانیاً توسعه mono line یا تک‌راهه است. مثل نسخه‌های بهداشت جهانی که مثلاً برای بیماری ابولا یک نسخه را می‌پیچند و برای همه جای دنیا واکسن و آمپولی را تجویز می‌کنند، برای پیشرفت هم همین‌طور است که یک نسخه جهانی پیچیده می‌شود و تمام کشور‌ها از چین گرفته تا مالزی، کانادا، ایران، ترکیه، امارات متحده عربی و قطر می‌بایست یک مسیر واحد یا mono line را طی کنند. اساساً وقتی اصرار می‌کنند برای پیشرفت کشور واژه توسعه یا development را به کار ببرند، به این دلیل است که development در لغت به معنی از لفافه بیرون آمدن است. envelope یعنی داخل لفافه گذاشتن و development به معنای از لفافه سنت‌ها و فرهنگ‌های بومی خارج شدن و پذیرش دنیای تجدد و مدرن است. یکی از قطب‌های شکاف اجتماعی گرایش به این عقیده است که پیشرفت را عبور از سنت‌ها و حرکت در مسیر واحد جهانی است، مثل‌‌ همان نسخه‌هایی که بهداشت جهانی برای بیماری خاصی می‌پیچد.

در مقابل گرایش mono line نگرش دومی وجود دارد که آن‌ها هم خواهان پیشرفت کشور هستند و معتقدند پیشرفت mono line و تک‌راهه نیست، بلکه multi line و چند راهه است. کشورهای مختلف بنا بر اقتضائات بومی، فرهنگی، ملی، ظرفیت‌های نیروی انسانی، منابع، امکانات و معادنی که در اختیار دارند هر کدام می‌توانند نسخه جداگانه‌ای را برای پیشرفت خودشان بپیچند و بدان عمل کنند و هر یک از کشور‌ها با توجه به اقتضائات و شرایطی که عرض کردم یک برنامه برای پیشرفت خود بریزند و آن را اجرایی کنند. پیشرفت کشور‌ها بستگی به ظرفیت‌های داخلیشان دارد و متکی به امکانات و منابع منحصر به فردی است که در اختیار هر یک از آن‌ها وجود دارد. در واقع پیشرفت این جوامع بسته به مزیت‌های نسبی آن کشورهاست و ممکن است در کشور دیگری آن مزیت نسبی از نظر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی وجود نداشته، اما در عوض مزیت دیگری داشته باشد که با تکیه بر آن رشد کند.

شاهد تقابل بین این دو گرایش و جریان در طول تاریخ ۲۰۰ ساله ایران، حداقل از قرن نوزدهم به بعد هستیم و شکاف اجتماعی بین این دو جریان وجود داشته است و می‌توانید کلیه تحولات سیاسی و تاریخی را در قالب رقابت‌های این دو نگرش تفسیر کنید. در قرن نوزدهم دو اتفاق بزرگ رخ داد، یکی فروپاشی امپراتوری عثمانی و دیگری انقلاب صنعتی در اروپا بود. چون امپراتوری عثمانی در سرحدات جوامع اسلامی و در نقطه آوانگارد و پیشتاز مقابله با غرب بود، وقتی فرو پاشید، یکباره کشور‌ها و ملت‌های مسلمان دچار نوعی خودباختگی شدند و این عدم خودباوری را در آن مقطع شاهدیم که می‌گفتند وقتی عثمانی با آن عظمتش مقهور بریتانیا در جنگ جهانی اول شد و از هم فرو پاشید، چه انتظاری از کشوری مثل ایران یا سایر کشورهای اسلامی هست؟

از طرفی انقلاب صنعتی هم که در اروپا رخ داد موجب شد تحولات شگرفی در کشورهای اروپایی به وقوع پیوندد. عمدتاً انقلاب صنعتی از بریتانیا شروع شد و با آمدن کارخانه‌ها و کارگاه‌های بزرگ نظیر کارخانجات نساجی، کشتی‌های بخار و ماشین‌ها یکباره شیوه زندگی و تولید در اروپا عوض و جامعه کشاورزی به جامعه‌ای صنعتی تبدیل شد. قاجاریه از آغامحمدخان قاجار تا احمدشاه ۱۵۱ سال بر ایران حکومت کرد که در این مدت از یک سو شاهد فروپاشی امپراتوری عثمانی بودند و از سوی دیگر داشتند انقلاب صنعتی را تجربه می‌کردند. در این فضا وقتی جوانان و نخبگان ما برای تحصیل یا پادشاهان خصوصاً قاجار به فرنگ می‌رفتند و ساختمان‌های سن‌پترزبورگ، خیابان‌های لندن و سالن‌های نمایش پاریس را می‌دیدند، آمال و آرزو‌هایشان را در آنجا می‌جستند و عمده کمبود‌ها و مشکلات موجود در کشور خودشان را عدم این ظواهر در کشور و نوع گرایش‌های فرهنگی مملکت ما می‌دانستند، در حالی که مشکلات و مسائل داخلی ایران ناشی از ناتوانی شاهان قاجار در اداره کشور بود. مسلمانان در قرون سوم و چهارم هجری پیشتازان عرصه علم، فناوری و دانش بودند و در سرحدات علم و دانش حضور داشتند. امثال خواجه نصیرالدین طوسی در رصدخانه مراغه در مرزهای دانش آن زمان بودند. همه این‌ها حاکی از آن است که مسلمانان چنین دوران درخشانی را در تاریخ تجربه کرده بودند. در قرن نوزدهم میلادی چیزی به اسم شهر فرنگ باب شده بود که کالسکه کوچکی بود که دور شهر می‌چرخید و افراد تا کمر خم می‌شدند تا از داخل آن لوله‌ها چند تصویر از خیابان‌های پاریس و لندن ببینند و وقتی سرشان را بالا می‌آوردند سرشان گیج می‌رفت که چه چیزی را از فرنگ دیده بودند و چقدر فضا با آنچه که در آن حضور داشت فرق دارد. همین امر سبب شد در مقطعی شاهد تقویت جریانی باشیم که برای پیشرفت کشور باید راه فرنگی‌ها را برویم و مسیر واحد پیشرفت همین است و می‌بایست بپذیریم.

در پانزده سال پایانی دوره قاجار و در زمان مشروطیت به‌طور خاص می‌بینیم این جریان تقویت می‌شود و در سال ۱۲۸۵ مشخصاً در نوشتن قانون اساسی مشروطیت که به امضای مظفرالدین‌شاه رسید، دقیقاً همین جریان با‌‌ همان تز و ایده می‌گوید وقتی می‌خواهیم برای کشور قانون اساسی بنویسیم، باید بر اساس‌‌ همان قانونی باشد که فرنگی‌ها نوشتند و بدان عمل کردند و به این پیشرفت‌ها رسیدند. برای همین عیناً قانون اساسی کشورهایی مثل فرانسه و بلژیک کپی‌برداری کردند و در سال ۱۲۸۵ به عنوان قانون اساسی کشور به امضای مظفرالدین‌شاه رساندند. در آن دوران منازعات بسیاری پیش آمد و منجر به این شد که یک سال بعد، یعنی سال ۱۲۸۶ با فشار جریان تعالی‌طلب و جریانی که معتقد بود اگر قرار است پیشرفت کنیم بایستی پیشرفت را با توجه به ظرفیت‌های فرهنگی و داخلیمان دنبال کنیم که در رأس این جریان مرحوم شیخ فضل‌الله نوری قرار داشت و متمم قانون اساسی به تصویب رسید. در متمم قانون اساسی قید شده بود هر قانونی که در مجلس شورای ملی تصویب می‌شود، باید به تأیید تنی چند از مجتهدین تراز اول کشور برسد. می‌توان آن متمم نمونه جنینی شورای نگهبانی است که در جمهوری اسلامی شکل گرفته است.

یک جریان سال ۱۲۸۵ حرفش را به کرسی می‌نشاند و جریان دوم که معتقد است بایستی دنبال ظرفیت‌های درونیمان باشیم و پیشرفت را با فرهنگ خودمان سازگار کنیم، در سال ۱۲۸۶ متمم قانون اساسی را تصویب می‌کند. اگر قرار است قانون اساسی بنویسیم، قانونی که می‌بایست مبنای تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی باشد، نمی‌شود عین قوانین کشورهای اروپایی باشد. در موضوعاتی چون دیات، ارث و روابط زن و شوهر می‌بایست الزامات و اقتضائات مذهبی را می‌گنجاندیم. مثلاً برابری حقوق زن و مرد را که غربی‌ها بدان معتقد بودند نمی‌توانستیم بپذیریم و اصلاً با فرهنگمان سازگار نبود. همین امر سبب شد متمم قانون اساسی در سال ۱۲۸۶ تصویب شود که متأسفانه یک سال به طول انجامید که مجدداً جریان ترقی‌خواه ـ که قایل بود بایستی پیشرفت کشور از مسیر فرنگستان و‌‌ همان mono lineای که عرض کردم دنبال شود ـ مسلط شد و در سال ۱۲۸۷ بعد از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، سردمدار جریان تعالی‌طلب مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را در وسط تهران به حکم یک قاضی ارمنی به دار آویختند. این اتفاق اوج خودباختگی و عدم خودباوری ما در مقابل غرب و فرنگ را نشان می‌دهد.

در جنگ جهانی اول شاهد قرارداد ۱۹۱۹ بودیم که همین جریانی که پیشرفت کشور را در گرو چشم دوختن به غرب و تقلید از آن می‌دید، فضا را به سمتی برد که ایران را به‌طور کامل به قیمومیت انگلستان در بیاورد. مرحوم آیت‌الله سید حسن مدرس اجازه این کار را نداد و شجاعانه مقاومت کرد. در دوره رضاخان انگلیسی‌ها کاملاً این ایده و نگرش را بر کشور حاکم کردند و مسیر پیشرفت کشور عیناً از طریقی بود که غربی‌ها برای ما تجویز کرده بودند. فرزند رضاخان هم‌‌ همان مسیر را دنبال کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران شاهدیم در دولت‌های گوناگون این شکاف اجتماعی وجود دارد و اصلاً علت حضور دولت‌های مختلف، کسب آرا و به دست گرفتن قدرت همین بوده است. یک دولت با شعار اینکه بایستی پیشرفت را با استفاده از ظرفیت‌های درونی ملت و تکیه بر توان داخلی دنبال کرد، جلو آمد. برخی از دولت‌ها هم با نگاه و اشاراتی که به بیرون از کشور و روی باز و دست دراز در مقابل غربی‌ها داشتند موفق به کسب آرا شدند و اساساً معتقد بودند مسیر پیشرفت کشور مسیری جدا از سایر کشور‌ها نیست و بایستی‌‌ همان راهی را که بقیه کشور‌ها پیموده‌اند طی کرد. در دولت‌های مختلف از دولت دوره جنگ گرفته تا دولت‌های آقای هاشمی، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی این شکاف اجتماعی را به وضوح می‌بینیم، اما به نظر من تجربه ۳۶، ۳۷ سال گذشته ملت ایران ثابت کرده است، برای پیشرفت اگر صرفاً به بیرون از کشور نگاه و به آنچه که خارجی‌ها ما را به آن توصیه می‌کنند تکیه و توجه و فکر کنیم مسیر development مثل نسخه‌های بهداشت جهانی واحد است، بیشترین دستاوردی که نصیبمان می‌شود چیزی شبیه دوره رضاخان خواهد بود و ریل راه‌آهن پیشرفت کشور را عوضی خواهند کشید و همان‌طور که در دوره رضاخان به‌جای آنکه ریل راه‌آهن از شرق به غرب کشور کشیده شود تا در مسیر جاده ابریشم باشد، از شمال به جنوب کشیده شد و ایران را به پل پیروزی برای متفقین و انگلستان در جنگ جهانی دوم تبدیل کرد.

به نظر من دستاورد آقایانی که امروز، نگاه‌شان به غرب هست و پیشرفت کشور را در تعامل با غرب می‌دانند و در طول تاریخ راجع به آن‌ها قضاوت خواهد شد، در بهترین حالت چیزی شبیه رویکردهای رضاخانی را در ایران خواهد بود که نتیجه‌اش‌‌ همان شد که ریل قطار پیشرفت ایران را عوضی و به‌جای اینکه از شرق به غرب بکشند از شمال به جنوب کشیدند. البته منکر تعامل نیستیم و تعامل بایستی وجود داشته باشد، اما این تعامل نباید به خودباختگی و عدم خودباوری منجر شود که اگر در مذاکراتی نشسته‌ایم فقط به گوش باشیم ببینیم چه چیزی به ما دیکته می‌کنند.

https://shoma-weekly.ir/o87iy8